محمد ارمیامحمد ارمیا، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 4 روز سن داره

ارمیای پاییزی من

یه دنیا نگرانی

  یه دنیا نگرانی ن : mamany ت : 30 / 11 / 1390 ز : 2:16 PM | + سلام عروسکم الهی قربونت برم که هر روز ناز تر وخوردنی تر میشی البته شاید فقط به نظر خودم که مامانتم اینطور باشه ولی در کل این دو سه روزی بعد واکسنت داره رنگ و روت بهتر میشه وکمی تپلی میشی خدارو شکر اون غول بی شاخ دم واکسن رو پشت سر گذاشتیم ولی مونده ختنه ت عزیزم بابایی با دکترت هماهنگ کرده قرار شد یکشنبه ببریمت واسه ختنه من از همین حالا که بابایی بهم گفت وفهمیدم قضیه جدیه استرس ونگرانیم شروع شده وهمش به یکشنبه و دردی که باید تحمل کنی فکر میکنم وقتی رو پام معصومانه خواب بودی به این فکر میکردم که اگر پسر خوبی بشی اون قدر ها ...
7 دی 1391

نگرانی مامانی

ن : mamany ت : 4 / 10 / 1390 ز : 10:58 AM | + سلام گل پسر مامان عزیزم امروز مادرجون بردت حموم مثل همیشه خیلی پسر خوبی بودی وبعد از اومدن فقط خوابیدی الان هم هستی پایین پیش بابامحمد(پدر بابایی) پسر مامان هفته ی بعد واکسن دو ماهگیت است من از همین حالا غصه م گرفته امیدوارم به خوبی بگذره وزیاد اذیت نشی... نانازم هنوز ختنه ت نکردیم و من خیلی میترسم اخه جنابعالی هم یه خورده نازک نارنجی تشریف دارید وبد اخلاق, میترسم خیلی اذیت شی واسه همین میگم بزرگتر شی شاید کمتر اذیت بشی ولی از طرفی همه بهم میگن زودتر ختنه کنیم الان زمان خوبیه ,نمیدونم چیکار کنم ولی تصمیم گرفتم بعداز واکسنت بلاخره کوتاه بیام...
7 دی 1391

پسری و پستونک

ن : mamany ت : 24 / 9 / 1390 ز : 3:19 PM | + سلام مامانی گل پسری الان خوابیدی مثل یه فرشته ی مهربون ... عزیزم میخواستم کلی از عکس های جدیدت رو بزارم ولی اینقدر سنگین بودند هرچه حجمشو کم کردم باز سنگین بود و اپلود نشد حیف ... پسر مامان علاقه شدیدی به مکیدن داری برای همین بابایی (پدر بابا مهدی)برات پستونک خریده ولی من اصلا دوست ندارم بخوری با اینکه وقتی می خوری اروم میشی وچشای نازت رو باز میکنی ولی چه کنم که دوست ندارم به نظرم زشت میشی و اون لبای خوشگلت دیگه پیدا نیست با این حال وقتایی که خیلی بد اخلاق میشی و من خسته میشم میسپارمت به بابایی .بابایی تقلب میکنه و بهت میده وارومت میکنه تازه کلی ذوق هم میکنه که تو...
7 دی 1391

اولین خنده

ن : mamany ت : 19 / 9 / 1390 ز : 6:04 PM | + سلام گل پسر مامان عزیزم داری روز به روز بزرگتر میشی وبه توانایی هات افزوده میشه تا چند روز پیش خندیدن بلد نبودی اما حالا هر وقت سر حال باشی دست و پا میزنی و می خندی البته کم پیش میاد سر کیف باشی اون هم تقصیر این دل درد لعنتی است که ول بکنت نیست طوری که برنامه تو ریخته بهم دو روزه که خوب نمیخوابی و خوب شیر نمیخوری دیروز که خیلی اذیتم کردی واقعا خسته شده بودم اما خدا رو شکر امروز بهتر بودی وای از اون لحظه ای که لج بیای یه گریه ای میکنی که نفس ادم بند میاد معمولا روزی سه یا چهار دفعه از اون گریه ها میکنی از بس نق میزنی وگریه میکنی کم پیش میاد اروم باشی برای هم...
7 دی 1391

فرشته ی پاک کوچولو

   الان که دارم مینویسم تو خوابیدی من هم فرصت رو غنیمت شمردم و اومدم پست جدید بزارم اخه کم وقت میکنم مطلب بزارم کاملا روز و شبم پره دیگه با وجود نازنینت حوصلم سر نمیره تازه بعضی موقع اینقدر خسته میشم که دلم میخواد یکی بیاد نگه ت داره تا کمی استراحت کنم واسه همین یه روز در میون میریم خونه مادرجون اینا تا مادرجون کمکم کنه البته تا قبل از رفتنمون مادرجون چند بار تماس میگیره ومیگه این پسری کجاست دلمون براش تنگ شد وبعد ما زودی میریم خونشون پسر مامان امروز بود حموم مثل اینکه خیلی حموم رفتن وتمیزی رو دوست داری چون مادرجون میگفت اصلا گریه نکردی و پسر خوبی بودی افرین خوشگلم عزیزم رفتارت به چند حالت محدود میشه ١.اینکه گریه میکنی و گ...
7 دی 1391

پسر خوب

 mamany ت : 2 / 10 / 1390 ز : 10:16 AM | + سلام هستی من فرشته کوچولوی من الان تو بغلم خوابیدی و قلب کوچکت رو قلب منه پسر گلم امروز خوب بودی زیاد مامانی رو اذیت نکردی مرسی گلم دیشب هم که جشن عمو هادی بود فقط خوابیدی و یه بار بیدار شدی وشیر خوردی در کل تو شلوغی و جشن ها بهتر می خوابی اخه توعروسی خاله جون زهره هم همین طور بودی خیلی نازمیخوابی گلم هر کاری میکنم به پهلو بخوابی دوباره برمیگردی وبه پشت میخوابی وروجکم دیروز برای کنترل بردمت درمانگاه فقط تو بودی که اروم وقرار نداشتی گریه میکردی اینقدر که کلافه شدم به خاله جون زهره زنگ زدم گفتم بیاد اونجا چون خونه ش نزدیک بود زودی اومد وزنت بود ٣٩٠٠و قدت هم ٥٠وقتی ب...
7 دی 1391

ناناز مامان

 : mamany ت : 2 / 10 / 1390 ز : 10:01 AM | +   سلام نفس مامان وای عزیزم نمیدونی چقدر دوستت دارم اصلا تحمل دوریت رو ندارم تمام زندگی من تویی خیلی لحظه ی قشنگیه وقتی میخندی به زنم به تخته پسر خوش خندی هستی حرکات صورتت خیلی جالبه تا چند لحظه پشت هم میخندی ولی یه هو لباتو برمیگردونی و حالت گریه میگیری وباز دوباره می خندی وبعد اخم میکنی نفس مامان یه خورده شکمو است تا مامانی بهت جوجو نمیده کلی کلافه میشی ودهان کوچولوت بدنبال جوجو اینور اونور میگرده نانازم دیشب اولین بار بود که میومدی خونمون خیلی پسر خوبی بود ی واصلا مامانی رو اذیت نکردی فقط چند بار بیدار شدی واسه شیر   مامانی نمیدونی صبح تا حالا چن...
7 دی 1391

پسر بلا

mamany ت : 20 / 8 / 1390 ز : 7:41 PM | + گل پسر مامان قدم گذاشتن به این دنیا رو تبریک میگم الهی ١٢٠ساله شی اندازه تک تک سلول های بدنم دوستت دارم سلام دوستای گلم ممنونم که تو این مدت به یادم بودید ونظر دادین بلاخره به هر سختی بود خوشگل مامان بدنیا اومد اخه من درد طبیعی رو ١٢ساعت کشیدم وبعد چون سر پسری اون قدر که باید پایین نیومده بود با کلی درد ونا امیدی بردنم واسه سزارین .... تا اینکه فرشته ی من ساعت ٢٢.٨دقیقه روز ١١ابان بدنیا اومد واقعا لحظه ی قشنگی بود وقتی تو اون لحظات سخت صدای گریه نفسم رو شنیدم اون شب شب خیلی خیلی سختی بود همینطور تا٣.٤روز بعدش خیلی سخت بود ولی می ارزید پسری مامان روزا خوابه شبا بی...
7 دی 1391

دلم گرفته دوباره...

سلام ارمیا ی عزیزم شیطونک مامان از بازیگوشی ها و دلبری ها و شیرین کاری هات هرچی بگم کمه ولی اینجا و الان یا این حال و روزی که دارم نمیشه. باشه تو یه پست دیگه. خوشگلم خاله جون زهره هفت روزه که تو بیمارستان بخاطر نی نی کوچولو بستریه.شنبه رفته بودیم دکتر چکاپ که گفتن ضربان قلب نی نی منظم نیست باید بیمارستان بستری بشی.فکر نمیکردیم اینقدر طولانی بشه موندن خاله جون.اگه تو بخش بود یه چیز ولی ٤ روزه که هست تو زایشگاه. زایشگاه یک بیمارستان دولتی ایران بدترین جای دنیاست.اگه میخوان کسی رو شکنجه روحی کنن ببرن اونجا خوبه.یه جای بدی که هیچ کی نمیتونه بره مریضش رو ببینه.هیچ وسیله ای نباید همراهش باشه حتی موبایل.بیرون اصلا نمیتونه بیاد.چی بشه که ...
1 دی 1391