محمد ارمیامحمد ارمیا، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 4 روز سن داره

ارمیای پاییزی من

ارمیا موهاشو اصلاح میکند

سلام گل پاییزی من ارمیا جون دیروز من و بابایی تصمیم گرفتیم موهای بلند و اجغ وجغی ت که خیلی رو نانازی ت تاثیر گذاشته بود رو کوتاه کنیم.بابایی قیچی و شونه بدست بدنبال پسری.و پسری گریزان از قیچی.بابایی هر طرف میچرخید با قیچی, تو هم بدنبالش سرتو میچرخوندی.با هزار مکافات در چند مرحله بلاخره موهاتو که داشت پیچ میخورد رو چیدیم.در حالتهای ایستاده خوابیده نشسته و بغل مامان که کلی گریه هم کردی.فقط مونده بود پس گردنت که بردمت ارایشگاه مردونه و شما مث یه مرد نشستی رو صندلی و اقاهه با ماشین شروع کرد به تمیز کردن پس گردنت ولی تو اصلا اروم و قرار نداشتی و بی تابی میکردی و من و خاله جون زهره دوتایی داشتیمت تا بلاخره اقای محترم تونست پس گردنت رو خط بن...
31 شهريور 1391

ارمیا و عروسی

سلام عزیزم اینروزا سرمون شلوغه و سرگرم عروسیه عمو جون هستیم.خونه مون هم فامیلا هستن و شلوغه. پسر مامان هم با بچه ها کلی بازی میکنه و حالشو میبره ولی خوب از این همه بازی و رقص و مهمون خسته هم میشه که برای استراحت میره خونه ی مادر جون و خاله جونا ازش مراقبت میکنن و بهش میرسن تا تو عروسی سرحال و قبراق باشه تا مامانی هم بتونه به کاراش برسه امروز همونطور که داشتی گریه میکردی شنیدم که با نق نق میگی ماما!مه ما من هم دوباره میزارم به حساب اینکه گفتی ماما ولی قبول نیست تا اینکه خوشگل ماما صدام کنی.البته چند وقتیه که با گریه ماما میگی اما نه با قدرت و کنترل بهتر! هنوز اصل عروسی مونده و دو سه روز دیگه ست حتما با کلی عکس جدید از ارمیا گلی با تیپ...
6 شهريور 1391

ارمیا و غذاو .....

خوشگل من سلااااام ای بابا نمیدونی تو این 9 روز گذشته چقدر اومدم نی نی وبلاگ و به خونه ی دوستامون رفتم عید دیدنی ولی کسی خونه نبود همه رفته بودن مسافرت خیلی حوصلم سر رفته بود دلم میخواست روزا و ساعتا تند تند برن تا دوستای گلمون برگردن و اینجا همون برو بیای قبل رو بگیره که کم کم دوستامون برگشتن اول فکر کنم نگین جون مامان رادین بود بعد مامان ماهان عشق و بعد هم خاله پور گل جون عزیز چه قدر خوشحال شدم این دوست جونا به روز کردن و از عید و سال نوی نی نی هاشون گفتن امیدوارم سال خیلی خوبی همگی نی نی ها و خانواده های گلشون داشته باشن امین نانازی از وقتی که غذا خوردنت شروع شد به لطف خدای مهربون بهتر شدی و کمتر مثل روزای اول سال جدید ن...
31 مرداد 1391

ارمیا و کارای جدید

mamany ت : 23 / 1 / 1391 ز : 5:09 PM | + سلام مامانی خیلی وقته میخوام بروز کنم ولی ازبس کم خواب شدی نمیشه هیچ کاری کردامروز بعداز مدتها لطف کردی و ساعت نه و نیم صبح بیدار شدی خیلی وقت بود تا این موقع نخوابیده بودم از ساعت نه ونیم تا سه ونیم بعدازظهر فقط نیم ساعت اون هم تو فرغون! خوابیدی اخه زن عمو پریسا دید نمیخوای بخوابی تو رو گذاشت تو فرغون و به محض سواری خوردن خوابیدی اخه پسر ببین چه راهایی برای خوابوندنت بکار میبریم مردم مسخره مون میکنن نه به اون که باید بزاریم تو پتو دو نفر کارگر افغانی(البته خودم پای ثابتم,بلا نسبت بزرگترها ) بیکار پیدا کنم تا جنابعالی بخوابی نه به این که تو فرغون اخه این هم شد وسیله حداقل یه کالسکه ...
31 مرداد 1391

مامانی بد!

ن : mamany ت : 25 / 1 / 1391 ز : 11:50 PM | + سلااااام گل پسر خوشگل من دوباره این دو سه روزی خیلی بی تابی میکنی من هم میزارم به حساب دندونی که معلوم نیست کی میخواد بیاد و تنها نشونش اب دهان زیاد و اینکه دوست داری همه چی رو ببری تو دهانت است به احتمال زیاد هم همینه چون مشکل دیگه ای نداری اینقدر اذیت میشی و کلافه که من هم کم میارم و نمیتونم خودمو کنترل کنم وناخواسته و یا میشه گفت عکس العمل غیر قابل کنترل سرت داد میزنم و امروز وقتی هیچ جوری کوتاه نمی اومدی پشت دستت رو زدم ببخشید عزیزم باور کن خیلی سخته این همه فشار چون هیچ کس دیگه ای هم نمیتونه تو اون مواقع کمکم کنه حتی بابایی چون زود از دست گریه های بی امانت خسته میشه و من میم...
31 مرداد 1391

ارمیا جون و چیزای مورد علاقه ش

: mamany ت : 7 / 2 / 1391 ز : 12:42 AM | + سلام پسر نازم خوشگلم بعد یه ٢ هفته ای میخوام از تو بگم هر چند حسش نیست ولی خیلی وقته بروز نکردم بهرحال امروز میخوام از اونایی که خیلی دوستشون داری بگم اولی ومهمترینش پدر بزرگت بابا محمد که دیوانه وار در حد لالیگا دوستش داری وقتی تو اتاقت هستی و دارم بهت شیر میدم بابامحمد از پایین صدات میکنه و میگه اقااااااایییی!بی خیال شیر میشی و دست و پا میزنی و وقتی چند بار صدات میکنه و میبینی این نزدیکی ها نیست میزنی زیر گریه اون هم چه گریه ای!که بیا منو بگیر میبرمت دم پنجره تا شاید با دیدنش اروم شی ولی بدتر میکنی و بابامحمد هم از خدا خواسته میاد میگیرتت و با دیدنش یه ذوقی میکنی و یه دست ...
31 مرداد 1391

ارمیا و واکسن 6 ماهگی

mamany ت : 13 / 2 / 1391 ز : 1:26 PM | + سلااااااااااام اردیبهشتی به پسر ابانیم خوشگل من میدونی چیه دلم بارون بهاری میخواد اخه از وقتی بهار اومده هنوز بارون بهاری نباریده همه جارو داره سیل میبره ولی اینجا خبری نیست هوا ابری میشه ولی نمی باره !دلم هوس همون بارونی کرده که پارسال وقتی تو شکمم بودی و یه کوچولو بودی من و بابایی دم پنجره نگاه میکردیم و لذتش رو میبردیم و به عمو اسماعیل میخندیدیم که با نیوشا و زن عمو فرزانه داخل ماشین وسط خیابون بودن البته من دلم میخواست جای اونا بودم و بارون رو از چهار طرف میدیدم که میباره ولی هنوز اون بارون نبارید خدایا یه بار دیگه اون بارون زیبارو بهمون هدیه بده !مرسی . ناناز من تو یه پا قهرمان...
31 مرداد 1391

ارمیا میگه....

آآاااااااااااااا ددددد دوووووووووووووووو آآآآآآآآآآآددددددددددددد دوووووووو         آآآآآآآآآآآآآآآددددددددددددددددووووووووووووووووووو دددددددددددد(با فتحه رو د) دوووووووووو.... حرفای ارمیا گلی قبل از خواب در حال بازی و بهم ریختن خونه با خودش و یا ما!!!!!!معنیشو هم نمیدونم دو روزه که میگی دد دووو... ...
29 مرداد 1391

سلااااااااااااااااام پسری

 mamany ت : 19 / 2 / 1391 ز : 10:03 PM | + سلام پسر نازم الهی قربونت برم که از دیشب میگی ادددددددددد ددده و طبق معمول که یه کار جدید یاد میگیری از ذوقت به طور مداوم تکرار میکنی و من کلی کیف میکنم ازهمچین اواز دلنشینی که میخونی واااای لحظه شماری میکنم که اون موقع که بگی ماما زودتر برسه نانازم اون دوتا دندون کوچولوی تیزت اومدن بالا و مشخص شدن چه قدر بهت میاد عزیزدلم دوسسسسسستت داااااارم یه دنیا خوشگل من تو قلب منی میدونستی؟ در کل الان توپ توپم و سرشار از حس مادری خییییلیییییییییییییییییی دوستت دارم پسر نازم امروز اولین پیامی که به مناسبت روز مادر واسم اومد خیلی جالب بود کلی منو بابایی خندیدیم این بوده... ٤روز ...
29 مرداد 1391