محمد ارمیامحمد ارمیا، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 19 روز سن داره

ارمیای پاییزی من

هوراااااااااااااااااااااااااا دومین سالگرد تولد ارمیا جون .بزن دست قشنگه رو.

  سلااااااااااااااااااااااااام بر گل پسر ٢ ساله ی خودم مامانی قربون غر زدنت های مداوم و مامانی مامانی گفتنت بره مامانی فدات شه که بعد دوسال همچنان بهش وابسته ای و خیلی ببخشید ها ولی از دستت هنوز wcهم نمیتونم برم و همچنان فقط مامانی!   مامانی ناز تو بخوره که صبح که بیدار شدی پشتت میخارید.در حال خاروندن پشتت میگی:مامانی ایمیا مییز(ارمیا مریض)کجات مریض شده عزیزم؟  ارمیا:پست   ارمیا تب داری؟ ارمیا :ایه. تب   ارمیا تولدت چند شنبه ست؟ -یه شنوه(یک شنبه) ارمیا مامانی دعوته؟ -ایه!مامانی دعوت. عزیزم یادت  میاد اون شب تنهایی تو اتاق عمل.ناامید و خسته و تنها .منتظر بو...
10 آبان 1392

دو ماهگی پسری

mamany ت : 10 / 10 / 1390 ز : 1:02 PM | + سلام گل پسر خوشگلم فردا میشی دو ماهه,2ماه از اولین دیدار قشنگمون پس از اون همه انتظار کشنده وطاقت فرسا گذشت چه لحظه ی قشنگی بود وقتی در اون لحظات سخت تو اطاق عمل صدای اهنگین زندگی بلند شد ونوید امید رو به من داد که مامانی بلاخره من اومدم غرق شادی و غرور شدم وحس ناامیدی که تمام وجودم رو پرکرده بود از تنم پر کشید وزندگی دوباره در من جریان یافت نانازم 2ماه ساعت زندگیم با نفس گرم تو کوک میشه وهر صبح با نوای دلنشین تو به یه روز جدید سلام میگم وبه خاطر بودن باتو یه روز دیگه خدا رو شکر میگم وجود پراز عشق تو شور و زندگی و عشق رو در من وبابایی شکوفا میکنه وما برای داشتن ب...
7 دی 1391

تولد یه ماهگی پسر ناز

ن : mamany ت : 12 / 9 / 1390 ز : 10:54 AM | + پسر مامان تولد یه ماهگی ت مبارک خوشگلم درست یه ماه پیش همین موقع وساعت قدم به دنیای مامانی گذاشتی و شدی همه ی هستی مامان الان ساعت ده و نیمه ویه ماه پیش این ساعت من تو اتاق عمل بودم وشما پیش مادرجون اینا منتظر من تا بهت شیر بدم اخه مادرجون میگفت همین که از اتاق اوردنت بیرون به دنبال جو جو دستت رو میخوردی الهی قربونت برم که اینقدر بی طاقتی و تحمل گرسنگی رو نداری نانازم امروز مراسم شیرخوارگان بود من بردمت خیلی پسر خوبی بودی فقط خوابیدی نمیدونم چرا ولی تو جاهای شلوغ بهتر میخوابی وشلوغی رو بیشتر دوست داری بر عکس وقتی هستیم خونه خیلی اذیتم میکنی و بیداری ....
7 دی 1391

تولدت مبارک

         تولدت مبارک.تفلدت مبارک.......هپی برس دی تو یوووووووووو!!!!!!!!!!!هوراااااااااااااااااااااااااااااا ای ارزوی دیروز و امید فردای من    خوشحالم ,خوشحالم که بزرگ شدی یک ساله شدی و هستی.من این بودنت رو دوست دارم .بودنت یه روز ارزوی و رویای من بود که کودکی رو شیر بدم شبها چند بار برای شیر دادنش بیدار بشم .که همیشه مراقبش باشم بوی تنش ارامش بخش من باشه.وچه خوب که امدی و امید و انگیزه ی من برای زندگی شدی.خدایا ممنونم و هزاران سپاس تورا که منو قابل دونستی و این فرشته ی نازنین رو به من دادی.چه نعمت خوب و شییرینی! چه مائده ی اسمانی دلچسبی! ولی عزیزم دلم تنگه,دلتنگه اون روزای اول و اون ن...
10 آبان 1391

ارمیا 4 ماهه شد

ن : mamany ت : 13 / 12 / 1390 ز : 5:47 PM | +   سلام بر بزرگ مرد قلب مامانی ارمیا جوووون نفسم تولد ٤ ماهگیت مبارک باشه ای ناناز عزیزم اوضاع اینترنت بدجور خرابه چند شب پیش شب تولدت داشتم پست جدید میذاشتم تقریبا کل متن رو تایپ کرده بودم وکارم تموم شده بود که یه دفعه ای اینترنت وصفحه ی من هنگید و تمام زحماتم هدر رفت اینقدر دپرس شده بودم که دلم نمیومد خیرش رو بخورم وپنجره رو ببندم ولی دیدم درست نمیشه بی خیالش شدم و حالا هم داشتم پستای جدید خاله پورگل جون رو میخوندم که قطع شد ووقتی هم وبلاگی رو باز میکنه همه بایه قالب ومتن هارو هم بالا نمیاره امان از دست سرعت پایین اینترنتمون! خب از پسری بگم از اینکه تو چ...
3 مهر 1391

ارمیا توچولو ده ماهه شد

قلب مامان سلااااااااااااااااااااااااااااااااام بعد یه مدت طولانی  !  نانازی ده ماهگیت مبارک ببین چه زود ده ماه گذشت و یه دو ماهه دیگه  یه سالت تموم میشه خیلی زود میگذره روزا و شبای باهم بودنمون اما خدارو شکر بخاطر همین روزای پر از شور و حس زندگی و شبای ارامش بخش که همه از وجود نازنین توئه. با بابایی داشتیم تو شهر دور میزدیم از کنار دبیرستان دوران تحصیلم رد شدیم یه ان حس خوب پاییز و مدرسه اومد سراغم هی یادش بخیر اون چیزایی که یه زمان برامون دغدغه بودن حالا جز خاطره شدن این رسم زندگیه ولی چه رسم دلگیری. هوا خنک شده تابستان چمدونشو بسته و از روزهای زندگی رخت بربسته.بوی پاییز میاد بوی مدرسه بوی بازی های راه مدرسه.اخ که م...
17 شهريور 1391

ارمیا جون و شش ماهگی و یه خبر خوش

amany ت : 9 / 2 / 1391 ز : 11:40 PM | + سلام من اقا ارمیا هسسستمم!(به قول خاله جون زهره م ) اخ جووون من دارم ٦ ماهه میشم یه دو روز دیگه میرم تو هفت ماهگی من نیم ساله ا م یه خفر دیگه هم اینکه بلاخره اون دندونی که مامانی هی میگفت داره میاد داره میاد من اومد بیرون البته من خیلی اذیت شدم در کل هفته ی قبل بهم سخت گذشت ولی چه میشه کرد دندونه دیگه!چند روز پیش که بودیم خونه ی پدر بزرگ مامانی خیلی بی تابی میکردم که مامانی متوجه شد لثه م ورم کرده و سفید شده البته قبل از اون هم مامانی یه هفته ای میشد که وقتی بهم غذا میداد یه صدایی میشنید که یه چیزی میخوره به قاشق ولی وقتی دست میزد چیزی پیدا نمیکرد تا اینکه اون روز از بس من...
31 مرداد 1391

هفت!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

mamany ت : 10 / 3 / 1391 ز : 10:42 PM | + سلام عزیز ترینم خوبی گلم ؟ نانازی ببخشید که درست و حسابی وبت رو اپ نمیکنم اخه یه خورده سرم گرمه کلوب نی نی سایت و فیس بوکه .کلی دوستای خوب پیدا کردیم وهمه ی دوست جونامونو هم خیلی دوست داریم خب میگن هفت عدد مقدسیه حتما هم همینطوره چون بیشتر مناسبت ها و اتفاقای خوب با ٧ میاد هفت سین ,هفته,هفت اسمان ,هفت رنگ رنگین کمان و کلی دیگه که حالا حضور ذهن ندارم جز........... بجز هفت ماهگی گل پسر خودم هوراااااااااااااااااااااااا ارمیا گلی هفت ماهگیت با هفتاد هزار شاخه گل سرخ گلبارون پسرک هفت ماهه ی من میتونی بشینی تا چندین دقیقه تنهات بزارم وبه کارام برسم و تو مشغول خوردن هرچی که بدستت...
31 مرداد 1391