ناناز مامان
: mamany ت : 2 / 10 / 1390 ز : 10:01 AM | +
سلام نفس مامان وای عزیزم نمیدونی چقدر دوستت دارم اصلا تحمل دوریت رو ندارم تمام زندگی من تویی
خیلی لحظه ی قشنگیه وقتی میخندی به زنم به تخته پسر خوش خندی هستی
حرکات صورتت خیلی جالبه تا چند لحظه پشت هم میخندی ولی یه هو لباتو برمیگردونی و حالت گریه میگیری وباز دوباره می خندی وبعد اخم میکنی
نفس مامان یه خورده شکمو است تا مامانی بهت جوجو نمیده کلی کلافه میشی ودهان کوچولوت بدنبال جوجو اینور اونور میگرده
نانازم دیشب اولین بار بود که میومدی خونمون خیلی پسر خوبی بودی واصلا مامانی رو اذیت نکردی فقط چند بار بیدار شدی واسه شیر
مامانی نمیدونی صبح تا حالا چندبار خاله جون زهره و مادرجون تماس گرفتن که نی نی مون رو بیار ما دلمون براش تنگ شد داریم دیوونه میشیم قبل نهار هم باباجی اومد دنبالت ولی چون گرسنه ت بود گفتم هر وقت شیرشو خورد لباس میپوشم میارم پایین الان هم هستی پایین وقتی کارم تموم شد میرم میگیرمت ومیریم خونه مادرجون اینا
به بابایی گفتم که از این به بعد یه پامون باید باشه خونه عزیز شون یه پای دیگه هم خونه مادرجون خونه نمیتونیم باشیم از دست تو ازبس عزیز وتو دل برویی خوشگلم
عزیزم خیییییللللللیییییی دوستت دارم تمام هستی منی بوووووس
این هم عکس امروزت ١١روزگیت
دوستت دارم گلم