محمد ارمیامحمد ارمیا، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 3 روز سن داره

ارمیای پاییزی من

ارمیا و شیطنتاش در اذر91

سلام به پسر شیرین تر از عسلم گاهی اوقات با کارایی که میکنی اینقده شیرین و خوردنی میشی که دلم میخواد درسته بخورمت.هرچه میبوسمت سیر نمیشم. میدونی دیشب چکار کردی؟دیشب رفتی تو بوفه نشستی و دکوری های داخلش رو ریختی بیرون.از این ستاره های تزیینی هم بود که لطف کردی انداختی رو فرش.وقتی اومدم بگیرمت ندیدمش و رفت تو پام.یعنی پام سوراخ شد.نمیتونستم برم از تو بوفه در بیارمت و بابایی هم کار داشت تا بابایی بیاد هرچه صدات کردم ارمییییییییییییییییااااااااااااااا انگار نه انگار که به جنابعالی میگم.خودت هم بیرون نمیتونستی بیای تا اینکه بلاخره کار بابایی تموم شد و اومدی بیرون و من موندم و پای مصدوم! عاشق ایدایی وقتی میبینیش از خودت خوشحالی در وکون...
26 آذر 1391

ارامش بعداز طوفان

سلام پسر ناناز مامان عزیزم بعداز اون پست پر گلایه که گذاشتم و همون موقع هم پشیمون شدم که چه حقی دارم که گلایه کنم؟پسرم اگه مشکلی نداشته باشه که اذیت نمیکنه.خلاصه سخت پشیمون و نادم از طرز برخوردم با نا ارومی اخیرت بودم. که خداروشکر بعداز نیش زدن اون دندون دیگه پسر خوبی شدی و غذاتو هم خوردی .البته من سعی میکنم زیاد بهت سخت نگیرم و به زور غذا بهت ندم.حالا شده که صبحونه دو لقمه بیشتر نخوردی رفتی پایین و بازی.بعد که اومدی یه شیشه شیر تازه ی گاو رو نوش جان میکنی.درعوض نهارتو با اشتهای بیشتری میخوری.اینکه کمی گرسنه باشی باعث میشه که هرچی که بهت میدم رو بخوری.درکل خدارو شکر تو غذا خوردن خیلی بهتر شدی. تو شیطنت و بازیگوشی هم که همچنان نابروان هست...
8 آذر 1391

دندون هفتم 7.

سلام پسر غرغروی خودم اول فرارسیدن ایام سوگواری شهادت امام حسین و یارانش رو تسلیت میگم.امیدوارم مردانگی . غیرت .شجاعت. ازادی خواهی و عدالت خواهی ان حضرت سرلوحه ی زنگیمون قراربگیره و بهش عمل کنیم.نه تنها به اندازه ی شعار بلکه واقعا انسان باشیم و با انسانیت زندگی کنیم.   خب پسر عزیزم از این روزات و بیرون اومدن دندون هفتم و دردسراش بگم که چقدررررررر اذیت شدی  و بهمون سخت گذشت و هنوز اثراتش بجا مونده.چه شبهایی که از خواب بیدار شدی و بی تابی و گریه های تمام نشدنی کردی.بابایی رو بی خواب کردی و من رو کلافه و خسته از اینکه هیچ جوری اروم نمیشدی.چه روزایی که بخاطر بیرون اومدن اون دندون پیش پایینی غذا نخوردی و فقط نق نق ک...
30 آبان 1391

ارمیای یکسال و 9 روزه درچه حاله!

سلام شاه پسر من ارمیا گلی از بعدتولدت تا حالا پسر خوبی بودی و کلی شیطنت کردی.چهارشنبه ١٧ ابان هم واکسن شدی که فقط همون لحظه خیلی گریه کردی و بی قراری تا قبل از اینکه امپول بخوری از گریه ریسه رفته بودی!بماند که تا نوبتمون بشه چقدر اتیش سوزوندی و هی از ابتدا تا انتهای سالن رو چند بار رفتی و برگشتی.تو اتاق ها هم سرک میکشیدی فضول خان.یکشنبه دو روز بعد تولدت رفتیم برای کنترل که وزنت ٨٦٠٠ بود چون لباست خیلی بود در اصل ٨٢٠٠ بودی.نسبت به ماه های قبل حدود یه کیلو بالا رفته بودی.قدت هم ٧٢ .درکل طبق نمودار رشدت خوبی و هیچ مشکلی نداری و رشدت خوبه.خدارو شکر وقتی متصدی اینو گفت خوشحال شدم! غذا هم هی کم و بیش میخوری ولی فعالیت و راه رفتنت اصلا ک...
20 آبان 1391

دو تا تولدهای ارمیا گلی

سلام عزیز دلم خوشگل من تولد امسالت  دو قسمته بود یکی خونه ی خودمون و یکی هم خونه ی مادر جون اینا. اپیزود اول مکان خونه ی خودمون  و زمان:٥شنبه ١١ ابان ٩١ به صرف شام شام:پلوی زعفرانی با مرغ و سبزیجات شکم پری. سالاد فصل.انواع تر شیجات به همرا دوغ و نوشابه و ماست. اون روز من کلی کار داشتم ولی تو اصلا همکاری نمیکردی و تا ساعت ١١ نتونستم حتی رختخواب رو جمع کنم چون هی نق میزدی و دنبالم بودی نمیزاشتی تکون بخورم.بلاخره عزیزجون اومد بالا و بردت پایین و خوابت میومد همونجا خوابیدی.ومن هم مشغول رسیدگی به کارام شدم تا ساعت ١٢.٥ که برگشتی و دوباره تو دست و پام بودی که دیدم نمیشه زنگ زدم ایدا دو ارزو اومدن ت نگه ت داشته باشن.بلاخره تا سا...
14 آبان 1391

ماه دوازدهم

    سلام نانازم پسر عزیزم میخوام چند روز قبل از فرارسیدن اولین سالروز تولدت از توانایی ها دلبری ها شیطنت هات بگم.از اینکه دست زدن رو خوب یاد گرفتی و تا میگیم ارمیا دست بزن و یا خودمون دست میزنیم مارو همراهی میکنی.دیشب داشتم سریال عمر گل لاله رو میدیدم که یه صحنه همگی دست میزدن گوشت پخته شده ای که تو دستت بود رو انداختی و با فیلم همراه شدی بعداز اون تا اونا تشویق میکردن تو هم همراهی شون میکردی. بابای کردن رو هم بلاخره بلد شدی و موقع خداحافظی و یا اینکه متوجه شی یکی میخواد بره بیرون تو هم میخوای باهاش بری و رو به ما بابای میکنی. از بس دوست داری بازی کنی و راه بری اصلا وقتی برای غذا خوردن نداری برا همین بیشتر سرپا غذا میخوری...
9 آبان 1391

عذرخواهی

سلام پسر نازم عزیزم یه عذرخواهی بزرگ باید ازت بکنم چون در کمال شرمنده گی باید بگم که تولد کنسل شد.خیییییییییییییلی دم میخواست اولین سالگرد باهم بودنمان را یه جشن خودمونی و خوشگل برات بگیرم.حتی تم انتخاب کردم و ریسه و کارت تولد و تشکر کلاه و این چیزارو دادم طراحی کردن ولی یه سری مسائلی پیشاومده که من مجبور شدم قید تولد رو بزنم و تا چند روز خیلی ناراحت بودم.یه جورایی سر ذوقم خورده بود ولی هیچ کاریش نمیشه کرد جز اینکه به یه تولد کوچک و بدون تم و این چیزا بسنده کنیم تا سال بعد که ایشالله به سلامتی بزرگتر هم میشی و یه جشن بگیریم.شاید بگی مامانی نقد و ول کنم نسیه رو بگیرم .شمنده نانام حق داری هرچی بگی ولی این مورد دست من نیست و من بیشتر ذوق و شو...
4 آبان 1391

ماه پر بار

سلام هستی م نفسم قلبم و همه و همه چی من. ارمیا گلی افرین مامان تو این ماه پیشرفتات عالی بودن و هر روز یه کار جدید و پیشرفت. تو ماه دوازدهم زندگی داری نشون میدی که واقعا یه ساله شدی و خیلی کارا میتونی نسبت به وقتی که نی نی بودی بکنی. از کارات بگم که صبحا خیلی جالب بیدار میشی معمولا ساعت ٨ صبح با نق بیدار میشی و شیر میخوری و بعد از شیر میزارمت سرجات و خودم دوباره سعی میکنم که بخوابم ولی یه طوطی خوش سخن در حال حرف زدنه و من کاملا گوش میشم تا ببینم چی میگی اخه باحال حرف میزنی انگاری که مث یه ادم بزرگ میخوای صحبت کنی با ادا و لحن خاص میگی اااووو بو دو ابو انه تو پچو تو ااهههه دداا بده از این جور اواهای دلنشین.من هم که متوجه نمیشم چی میگی میام...
18 مهر 1391

گوسفند بیچاره

کوچولوی مامان میخوام یه چیز جالب برات تعریف کنم بابایی به اصرار من یه بع بعی خریده که هم عید قربون قربانی کرده باشیم وهم بخاطر تولدتو یه جورایی از خدا جون تشکر کرده باشیم اما امان از دست این گوسفند ناقلای ما بابایی کارش شده رسیدگی بهشون بیچاره افتاد تو کار چوپانی.. باباجون صبح که میره سر کار میبرتشون بیرون تا بچرند اما بع بعی ما فقط بع بع میکنه رو مخ همه راه میره وای ی ی که نمیدونی چقدر اعصاب خوردکنه مخصوصا اگه مثل من تا ساعت 10.9:5 میخوابم با صدای نه چندان خوشایند اونا بیدار میشم تاجایی از دستش عاصی شدیم که تصمیم گرفتیم به محض به دنیا اومدنت سر شو ببریم قربونیش کنیم و هروقت بع بعی اذیت میکنه کار من و بابایی شده تهدیدش و روز شماری بدنی...
16 مهر 1391