محمد ارمیامحمد ارمیا، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 3 روز سن داره

ارمیای پاییزی من

شیطونک خستگی ناپذیر

نانازم از این روزات بگم که ماشالله کم نمیاری و همش در حال راه رفتن و بدو بدو  و بازی هستی.امروز ساعت 8 بیدار شدی همه روز همین ساعت بیدار میشی .ولی تا شب اینقدر راه میری و بازی میکنی که تا ساعت 9 از خستگی هلاک میشی.هیچ نایی نداری و غش میکنی و تا میزارمت رو پام و پتو میندازم روت زود خوابت میبره.قربونت برم از بس بازیگوشی خوابت هم در طول روز کم شده.اگه تا حالا جون نمیگرفتی و خوب وزن نمیگرفتی از این به بعد که اصلا نباید دلم رو خوش کنم و امیدوار باشم اینقدر تحرک داری.  اینقدر هم با نمک و خوشگل بازی میکنی که دلم میخواد ساعتها به بازی کردنت نگاه کنم و لذت ببرم چون گاهی اوقات اینقدر هوشمندانه عمل میکنی که من توش میمونم.بازی...
11 مهر 1391

ارمیا جون و پسر خاله

سلام مامانی (38 روز مونده تا تولد) تو پست قبل اینقدر غر زدم و حرص خوردم فراموش کردم یه خبر خوش رو بهت بدم.... هوررررررررااااااااااااااااااااااااا نی نی خاله جون پسره میشین 2تا! خدایا شکرت که با دادن این گل پسرا به ما دل مامان و باباجونم رو شاد کردی.اخه ما داداشی نداریم و مادرجون و پدر جون از اینکه نوه هاشون پسملن خیییییییییییییییلیییییییییییییییی خوشحالن.خداجون شکرررررررررررررررررررررررررررررررررت. خب! نی نی کوچولوی ما 400 گرم بود.گوگولی خاله فدات شه!!!!!!!! پریشب خاله جون و عمو نقی رفتن سونو و خاله جون به محض فهمیدن یه اس بهم دادو گفت بچم پسره من هم شاد و شنگول فوری خبر رو به مادرجون اینا دادم و بعداز شام هم خاله جون اینا با شی...
4 مهر 1391

مامانی و ارمیا جون

سلام بر بزرگ مرد قلب مامانی ارمیا جووووووون! خوشگل من الهی فدات شم که این چند روزه اقاتر شدی ناز پسری این چند روز هوا عالی!توپ بود بوی اومدن فصل زیبای بهار همه جارو پر کرده با اینکه امسال زمستون طولانی داشتیم ودیگه از دستش کلافه شده بودیم و هی خدا خدا میکردیم که دیگه بارون نیاد اخه دلمون برای هوای صاف اسمون ابی ودرخشش وگرمای زندگی بخش خورشید خانم خیییلییی تنگ شده بود دیروز وامروز هوا خیلی خوب بود وبهتر از اون حال گل پسر بلای من بود که شارژ شارژ بود کلی از این هوای پاک لذت بردی عزیزم چند ساعت بردم بیرون گردوندمت تا توهم از این هوا فیضی برده...
3 مهر 1391

رویای شیرین ببینی گل پسرم

سلام فرشته ی کوچولوی من الهی فدات شم امشب بار دومه که خودت تنهایی خوابت برد دلم نیومد چیزی ننویسم من پشت کامپیوتر بودم وبابایی هم مشغول تماشای تلویزیون و ارمیا جون پیش بابایی مشغول بازی با خودش و دست خوردن واین کارت هم برای بار اول بود اینکه اروم وساکت بدون اینکه رو پام باشی ویا من پیشت باشم تنهایی با خودت بازی میکردی و قوووم اووووم میکردی و همچنین تلویزیون هم نگاه میکردی از وقتی که غلت زدن و به شکم شدن رو یاد گرفتی دوست داری اینکارو خیلی انجام بدی و وقتی به شکم میشی گریه نمیکنی و یه جورایی با دست وپا زدن خودت رو سرگرم میکنی عزیزم من همچنان مشغول وب گردی بودم که متوجه شدم صدای قوووم و اوههههم کردنت نمیاد اومدم پیشت دی...
3 مهر 1391

بای بای سال 90

ن : mamany ت : 18 / 12 / 1390 ز : 10:31 PM | + سلام شاه ارمیای من عزیزم روزای اخر ساله من این جنب وجوش وتحرکی که تو ادماست رو دوست دارم اینکه همه در حال رفت وروب نو و نوا کرد خونه وزندگی هستن بازارها شلوغه ,خرید عید همه ی اینا یه انرژی خاصی بهم میده من یه ماه پیش فرشارو داده بودم قالیشویی و چون کابینت هم وصل کرده بودیم همون موقع خونه تکونی رو کردم ولی دلم میخواد الان انجام میدادم چون همه دارن اینکارو میکنن یه جورایی تو هم هوس میکنی نمیدونم چرا ولی عید که میاد دلم میخواد هر طوری هست یه تغییر و تحولی تو خونه و زندگی ایجاد کنم فکر میکنم این تنوعه و لازمه! سال 90 برام سال خوبی بوده دوستش داشتم چون نفسم رو تو...
3 مهر 1391

ارمیا شیطون بلا

 ت : 29 / 12 / 1390 ز : 0:05 AM | + سلام وروجک کوچولوی من نانازی من یه نیم ساعتی گذاشتمت رو پام وسعی میکردم بخوابی خوابت هم میومد ولی دیدم خیلی تکون میخوری بی خیال شدم و گفتم دمر بزارمت شاید بخوابی اما دیدم نه با چشای نازت و سری که بلند میکنی همه جارو زیر نظر داری و گرفتم تو بغلم و سرکیف اومدی به بابایی کلی لبخند تحویل دادی و هر چند لحظه یه بار سرت رو برمیگردوندی و به من هم میخندیدی که ای مامانی مثلا میخواستی منو بخوابونی اما من میخوام بازی کنم و فیلم ببینم تا اینکه بعد یه ربع کم اوردی وبرای خوابیدن داری گریه میکنی فکر کنم این دفعه واقعا خوابت میاد بای روزای خوبی پر از شادی داشته باشین بعدا نوشت:..ای ناقلا وقتی اوم...
3 مهر 1391

ارمیای 5 ماهه ی من

ن : mamany ت : 11 / 1 / 1391 ز : 8:47 PM | + ارمیای من چقدر زود روزا میرن و میگذرن و تنها خاطره هارو بجا میزارن گل پسر من تو پارسال همچین روزایی یه جنین ٦٨ روزه بودی واای چقدر کوچیک ومن اون روزا همش استرس داشتم که بچه م سالم باشه و براش اتفاقی نیفته پارسال سیزده بدر با مادرجون اینا و ماشین عمو نقی رفته بودیم جنگل خیلی خوش گذشته بود و امسال سیزده بدر پسر گلم در کنارمه حتما خیییلیی خوش میگذره البته اگه پسر خوبی باشی و مامانی رو زیاد اذیت نکنی وای جنگل دلم براش یه ذره شده الان جنگل خیلی قشنگه اخه درختا دارن جونه میزنن و دوباره سبز میشن خیلی نازه اخرین باری که رفتم جنگل ماه رمضون با عمو امیدشون واسه افطار رفته بودی...
3 مهر 1391

بزن دست قشنگه رو به افتخارش

ارمیای نو پای من سلااااااااااااااااااااااااااااااام عزیزم دیگه نوزاد یا نی نی کوچولو نیستی. تو ببخشید شما برا خوذتون مردی شدین و راه میرین .چقدر هم از این دستاورد خوشحال میشی و ذوق میکنی مخصوصا که مسیر بیشتری رو بدون زمین خوردن میری خیلی کیف میکنی.خیلی هم قشنگ و خنده دار راه میری.وقتی مدت راه رفتنت طولانی تر میشی همه ی دورو بری ها و تماشاچی های حاضر رو به وجد میاری و باعث میشی بیشتر تشویقت کنن و تو هم هول میشی و تلپ میخوری زمین.بیچاره نشیمن گاه ت که اینروزا هی میافتی زمین باز خوبه پوشک داری و زیاد اذیت نمیشی.پسر قهرمان مامان مثل یه مرد قدم برمیداری و به موانع سر راه هم اصلا توجه نمیکنی و کم نمیاری میخوای موانع رو هم...
31 شهريور 1391