محمد ارمیامحمد ارمیا، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 8 روز سن داره

ارمیای پاییزی من

ارمیا و واکسن 6 ماهگی

1391/5/31 18:27
نویسنده : مامان فاطمه
314 بازدید
اشتراک گذاری

mamany ت : 13 / 2 / 1391 ز : 1:26 PM | +

سلااااااااااام اردیبهشتی به پسر ابانیم

خوشگل من میدونی چیه دلم بارون بهاری میخواد اخه از وقتی بهار اومده هنوز بارون بهاری نباریده همه جارو داره سیل میبره ولی اینجا خبری نیست هوا ابری میشه ولی نمی باره !دلم هوس همون بارونی کرده که پارسال وقتی تو شکمم بودی و یه کوچولو بودی من و بابایی دم پنجره نگاه میکردیم و لذتش رو میبردیم و به عمو اسماعیل میخندیدیم که با نیوشا و زن عمو فرزانه داخل ماشین وسط خیابون بودن البته من دلم میخواست جای اونا بودم و بارون رو از چهار طرف میدیدم که میباره ولی هنوز اون بارون نبارید خدایا یه بار دیگه اون بارون زیبارو بهمون هدیه بده !مرسی .

ناناز من تو یه پا قهرمانی افرین اخه واکسن 6 ماهگی هم پرررررر!

دیروز صبح ساعت 8.5 رفتیم خونه ی خاله جون زهره دنبالش که باهامون بیاد خاله میگفت نه خواااابم میاد گفتم زود حاضر شو بریم خواب چیه طفلی خسته س اخه هنوز خونه ی مادر شوهرش اینا میره تا چهلم فکر کنم باید برن و دورو برشون باشن بلاخره تا بریم ساعت 9 شد و وزن و قدت رو گرفتن که وزن:6400که واقعا خسته نباشی با این وزن گیریت من خودمو کشتم هر روز برات سوپ حاوی حلیم و کره و گوشت و فرنی با کره و زرده تخم مرغ محلی درست کردم وبهر زحمتی بود دادم بخوری فقط 400 گرم! رفتی بالا البته از طرفی بهت حق میدم اخه دندون در اوردن میگن خیلی سخته و تو هفته ی گذشته خیلی اذیت شدی و وزن کم کردی و لاغر شدی طوری که پوشکت حتی بزرگ شده واست هرچند هروقت بابایی میره برات پوشک بگیره فروشنده میگه الان 5 ماهه دارین رنگ زرد مگیرین مردم ماه یه دونه عوض میکنن !خوب چه کنیم با چثه ی ریزو میزه این پسری!

قد:64و دور سر:40

خب واسه واکسنت چون خوابت میومد ساعت 7.5 بیدارشده بودی نق نق میکردی و وقتی میخواستیم حاضر شیم برای پوزیشن مناسب هم گریه میکردی یعنی شدیدا گریه میکردی طوری که من نفهمیدم واکسن رو زدن یا نه چون تو یه ریز در حال گریه بودی بعد اینکه واکسن دوم رو زدن گریه ت به هق هق تبدیل شده بود از اون گریه هایی که دل ادم ریش میشه ولی زود درد و ناراحتی رو فراموش کردی و بیشتر خوابت میومد وقتی با خاله جون رفتیم خونه مادرجون شنگول بودی و کلی بازی کردی تازگی ها به روروعک هات بیشتر عادت کردی و علاقه نشون میدی کلی باهاش تو حیاط بازی کردی خندیدی انگار نه انگار که واکسن شدی یه کوچولو تب داشتی که با قطره استامینوفن قابل کنترل بود افرین به پسر قوی خودم!

دردونه ی مامانی امروز داشتم باهات حرف میزدم ومیگفتم عزیزم بگو بابا ماما دد اب بگو بابا ماما تو هم کنجکاوانه به دهنم چشم دوخته بودی و زبونت رو تو دهن میچرخوندی و میگفتی آآآآاآآا اوووووو اییییییییی و من غرق شادی و شعف شدم که پسرم داره با من ارتباط برقرار میکنه و میخواد باهام حرف بزنه نمیدونی چه قدر خوشحال شدم از این عکس العملت مرسی گل پسر بلا

فدات شم که امروز خیلی پسر خوبی بودی وکلی باهم بازی کردیم خوش گذروندیم و خندیدیم و کسی نبود که مزاحممون بشه و خوش بودیم .از بس بازیگوشی میکردی که بعداز ظهر که معمولا دو سه ساعت میخوابی یه ساعت بیشتر نخوابیدی!وقتی بابایی گل از سر کار برگشت مارو برد بیرون گردوند و رفتیم طرف به قول خودمون کوه یا همون باغ همه جا سبز و قشنگ و ارامش بخش بود حالشو بردیم تو هم با دهانی باز و سرت به بالا با تعجب به دور و برت نگاه میکردی حتما پیش خودت میگفتی اینجا کجاست چرا همه چی رنگ وسیله هامه پس حتما جای خوبیه چون من رنگ وسیله هامو دوست دارم!

راستی مامانی گوشیم افتاد تو ظرف سوپت و ال سی دیش سوخت بابایی برده تعمیرگاه تادرسش کنه ولی من دیگه دوسش ندارم دلم یه گوشی جدید با مدل بالاتر میخواد حیف که بودجه لا موجود!

نفسم خیلی خیلی خیلی زیاد دوستت دارم

راستی یادم رفته بود روز معلم رو به همه ی معلمای گذشته ی خودم و دوستای فرهنگی مخصوصا مامان علی کوچولو پوران عزیز و مامان ماهان عشق تبریک میگمteacher patugh ir 6 کارت پستال تبریک روز معلم

 
پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)