محمد ارمیامحمد ارمیا، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 21 روز سن داره

ارمیای پاییزی من

ارمیا و شیطنتاش در اذر91

1391/9/26 22:06
نویسنده : مامان فاطمه
317 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به پسر شیرین تر از عسلم

گاهی اوقات با کارایی که میکنی اینقده شیرین و خوردنی میشی که دلم میخواد درسته بخورمت.هرچه میبوسمت سیر نمیشم.

میدونی دیشب چکار کردی؟دیشب رفتی تو بوفه نشستی و دکوری های داخلش رو ریختی بیرون.از این ستاره های تزیینی هم بود که لطف کردی انداختی رو فرش.وقتی اومدم بگیرمت ندیدمش و رفت تو پام.یعنی پام سوراخ شد.نمیتونستم برم از تو بوفه در بیارمت و بابایی هم کار داشت تا بابایی بیاد هرچه صدات کردم ارمییییییییییییییییااااااااااااااا انگار نه انگار که به جنابعالی میگم.خودت هم بیرون نمیتونستی بیای تا اینکه بلاخره کار بابایی تموم شد و اومدی بیرون و من موندم و پای مصدوم!

عاشق ایدایی وقتی میبینیش از خودت خوشحالی در وکونی که نگو چون ایدا باب میلت عمل میکنه و باهات بازی میکنه ولی در عوض زیاد ارزو رو دوست نداره چون همیشه میخواد محکم بغلت کنه و محکم ببوست .گاهی از کارایی که روت میکنه ماها هم کلافه میشیم و دعواش میکنیم.چه میشه کرد ارزوئه دیگه.

یه نترسی هستی که نگو!هرچی من از مرغ و جوجه و بع بعی و سگ و گربه میترسم .تو دوسشون داری و با کله میری سمتشون.وقتی تو خیابون گربه میبینی به سمتش اشاره میکنی و میگی اوو اوو یعنی بریم پیشش ولی شرمنده من خوشم نمیاد.

دیروز یه چندتا گوسفند داشتن چرا میکردن تو محله مون تند تند رفتی پیششون.عقب هم نمی اومدی میخواستی از نزدیک نگاه کنی چندتا بره هم توشون بود.چون میترسیدم بزرگاش بزننت با اینکه گریه میکردی اوردمت خونه دیگه.

میدونی این روزا چه کار میکنی با ماشینت؟بماند چه چقدر بلندش میکنی و محکم میکوبی زمین یا بلند میکنی که بزاری رو مبل و از اونجا هلش بدی پایین.میزاری رو شکمم ماشینتو میری توش میشینی من بدبخت هم اون زیر کاری جز سکوت و تماشای بازی های عجیب غریبت نمیتونم بکنم!بچه دیده بودین که از همین حالا به مامانش زور بگه؟

دوست داری خودت با قاشق غذا بخوری ولی چون نتیجه ش جز کثیف شدن فرش و لباس و اطراف نیست نمیشه این استقلال رو بهت داد چون جنبه شو نداری همه جا رو خراب میکنی.

اینروزا با وجود تو پشت کامپیوتر نمیتونم بشینم چون میخوای بیای بغلم و در عرض ٢ ثانیه همه چی رو بهم بریزی تا خیالت راحت بشه.نمیدونم چرا نمیتونی ببینی جایی مرتب باشه!

امروز با عمه جون اینا رفتیم کوه.خیلی قشنگ و پاییزی بود.بابایی برات تاب درست کرد از اول تا اخر داشتی تاب میخوردی و برا خودت حال میکردی.بیشتر از همه به تو خوش گذشت.

تسبیح و هرچیزی که بشه بگیری تو دستت و بچرخونی.دیگه تو جا نماز هیچ فردی از خانواده تسبیح نیست چون همه رو میگیری و حرفه ای میچرخونی.

دالی میکنی با پتوت.وقتی میخوام بخوابونمت پتویی که عاشقشی رو میاری جلوی صورتت وبعد میاری پایین و میگی به!

وقتی بابایی عینک سه بعدی رو میزنه میری جلوش ههه هههه کنان به قیافه ش میخندی.صحنه ی  جالبیه.

وقتی دندونی تو راه نباشه همه چی خوب و عالیه و اوضاع مرتبه جز شب زیاد بیدار شدنت که گاهی اوقات خیلی کلافه م میکنه.توی یه ساعت ٣ بار بیدار میشی و شیر میخوری.در صورتی که قبل از خواب یه شیشه سرلاک و شیر گاو هم میخوری ولی باز گرسنه ت میشه.

شکلات خور شدی در حد لالیگا!زن عمو پریسا چند بار بهت شکلات داده هر وقت میری خونشون مستقیم میری سر کشو و شکلات میخوای.دیگه جاش رو هم میدونی.

از دستت نمیشه در یخچال و کابینت رو باز کرد چون فوری میای و وسیله های داخلش رو میریزی بیرون .نمیدونم اینکارا چه لذتی برات داره عزیزم!

هرچیزی که بخوای با اشاره بهمون میفهمونی.بیشتر حرفامون رو هم درک میکنی.وقتی ازت چیزی بخواییم میری میاری.بزرگ شدی و دلم برای اون موقع ها که نی نی بودی تنگ میشه.مامانی قربونت بره با این همه شیرین کاری های تو عسلک مگه میشه نخوردت؟؟؟؟؟؟؟

 

قربوووووووووون لوس کردنت

شاهدی بر مدعا.ارمیا در حال لوس کردن و تسبیح به دست

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)