دو تا تولدهای ارمیا گلی
سلام عزیز دلم
خوشگل من تولد امسالت دو قسمته بود یکی خونه ی خودمون و یکی هم خونه ی مادر جون اینا.
اپیزود اول
مکان خونه ی خودمون و زمان:٥شنبه ١١ ابان ٩١ به صرف شام
شام:پلوی زعفرانی با مرغ و سبزیجات شکم پری. سالاد فصل.انواع تر شیجات به همرا دوغ و نوشابه و ماست.
اون روز من کلی کار داشتم ولی تو اصلا همکاری نمیکردی و تا ساعت ١١ نتونستم حتی رختخواب رو جمع کنم چون هی نق میزدی و دنبالم بودی نمیزاشتی تکون بخورم.بلاخره عزیزجون اومد بالا و بردت پایین و خوابت میومد همونجا خوابیدی.ومن هم مشغول رسیدگی به کارام شدم تا ساعت ١٢.٥ که برگشتی و دوباره تو دست و پام بودی که دیدم نمیشه زنگ زدم ایدا دو ارزو اومدن ت نگه ت داشته باشن.بلاخره تا ساعت ٣ همه ی کارام تموم شده بود و غذام حاضر بود .کمی استراحت کردیم تا ساعت ٦ که مهمونامون عمه جون خدیجه و زن عمو پریسا و عزیزجون و مادربزرگ بابایی و خانواده هاشون اومدن و بابا محمد هم رفت و کیک رو اورد.کیکی به شکل مثلا کفشدوزک ولی اصلا شبیه ش نبود.چند مدل مختلف نشون دادم ولی هیچ کدوم رو نمیتونستن درست کنن.بهرحال شب اغاز شد و بعداز خوردن شام لباس ت رو عوض کردم و با یه تیپ دیگه وارد شدی و کیک هم اومد و بغل بابایی گیج و منگه نگاه میکردی و حتی دست هم نمیزدی.اچندتا اهنگ مختلف تولدت مبارک هم موسیقی جشن ما بود.شمع رو که فوت نکردی و شوک شده فقط نگاه میکردی و کیک رو هم با بابایی بریدی.بابایی که خیلی بهش خوش گذشت و سرحال بود و بهش خوش گذشت .به من هم خوش گذشت ولی چون خانواده ی عزیزم نبودن یه کوچولو دلم گرفته بود.خب بهرحال شبی بسیار خوبی بود وبه همگی خوش گذشت و تو قبل از جشن که منگ و خواب الو و خسته بودی بعد از اون سرحال و قبراق مشغول شیطونی و بازی شدی تا ساعت ١١ که مهمونا رفتن و کم کم خوابیدی و از خستگی فقط ٣ بار بیدار شدی برای شیر خوردن.
اپیزود دوم
مکان خونه ی مادرجون .زمان ١٣ ابان ٩١ روز شنبه مصادف با عید غدیر
چون دیروز عید بود و چند روز بود مادرجون رو ندیده بودیم صبح رفتیم اونجا البته طبق معمول! بعداز عید دیدنی از سادات ونهارخوردن خوابیدی و بیدارشدی و بازی کردی و غروب با خاله جون رفتیم بیرون. اومدیم خونه کمی اتاق رو تزیین کردیم و ساعت ٧ و ٧.٥ مهمونا یعنی خاله جون لیلا و مهدیا و مجتبی و عمه جونا ی من اومدن و یه جشن کوچولوی دیگه هم گرفتیم.ولی اینبار اصلا سرحال نبودی و هی نق میزدی و گریه میکردی و نمیزاشتی کلاه تولد رو بزاریم سرت در کل اصلا همکاری نمیکردی.تا ساعت ٩ کیک خورده شد و همه چی تموم شد و بابایی اومد دنبالمون و برگشتیم خونه .بعد هم رفتیم خونه ی یکی از دوستای بابایی که سید هستن.با نیما جون و نگار جون بلزی کردی و ساعت ١١ هم اومدیم خونه و خوابیدی.این بود شرح حالی از دوتا تولدتات.
بابا محمد که قول یه سه چرخه رو داده و هر وقت گرفت عکسشو میزارم.احتمال ٧٠ درصد نگیره چون ازاین حرفا خیلی میزنه و عمل نمیکنه.
عمه جون یه زاکت بافتنی.زن عمو پریسا یه بلوز خوشگل.مادرجون یه بلوز و شلوار ناز و خوشرنگ.خاله جون هم یه جفت کفش.بقیه هم مقداری پول دادن که دست همگی شون درد نکنه خیلی زحمت کشیدن و لطف کردن.
عکسارو هم بعدا میزارم چون هم ویندوز مشکل داره و هم رم ریدر.
عزیزم تولد دوباره هزاران بار مبارک.
بابا محمد یه سری شعر برا تولدت گفته که بعدا حتما میزارم.الان خوابم میاد میخوام بخوابم.روز خوش