محمد ارمیامحمد ارمیا، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 9 روز سن داره

ارمیای پاییزی من

دو تا تولدهای ارمیا گلی

1391/8/14 14:47
نویسنده : مامان فاطمه
345 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عزیز دلم

خوشگل من تولد امسالت  دو قسمته بود یکی خونه ی خودمون و یکی هم خونه ی مادر جون اینا.

اپیزود اول

مکان خونه ی خودمون  و زمان:٥شنبه ١١ ابان ٩١ به صرف شام

شام:پلوی زعفرانی با مرغ و سبزیجات شکم پری. سالاد فصل.انواع تر شیجات به همرا دوغ و نوشابه و ماست.

اون روز من کلی کار داشتم ولی تو اصلا همکاری نمیکردی و تا ساعت ١١ نتونستم حتی رختخواب رو جمع کنم چون هی نق میزدی و دنبالم بودی نمیزاشتی تکون بخورم.بلاخره عزیزجون اومد بالا و بردت پایین و خوابت میومد همونجا خوابیدی.ومن هم مشغول رسیدگی به کارام شدم تا ساعت ١٢.٥ که برگشتی و دوباره تو دست و پام بودی که دیدم نمیشه زنگ زدم ایدا دو ارزو اومدن ت نگه ت داشته باشن.بلاخره تا ساعت ٣ همه ی کارام تموم شده بود و غذام حاضر بود .کمی استراحت کردیم تا ساعت ٦ که مهمونامون عمه جون خدیجه و زن عمو پریسا و عزیزجون و مادربزرگ بابایی و خانواده هاشون اومدن و بابا محمد هم رفت و کیک رو اورد.کیکی به شکل مثلا کفشدوزک ولی اصلا شبیه ش نبود.چند مدل مختلف نشون دادم ولی هیچ کدوم رو نمیتونستن درست کنن.بهرحال شب اغاز شد و بعداز خوردن شام لباس ت رو عوض کردم و با یه تیپ دیگه وارد شدی و کیک هم اومد و بغل بابایی گیج و منگه نگاه میکردی و حتی دست هم نمیزدی.اچندتا اهنگ مختلف تولدت مبارک هم موسیقی جشن ما بود.شمع رو که فوت نکردی و شوک شده فقط نگاه میکردی و کیک رو هم با بابایی بریدی.بابایی که خیلی بهش خوش گذشت و سرحال بود و بهش خوش گذشت .به من  هم خوش گذشت ولی چون خانواده ی عزیزم نبودن یه کوچولو دلم گرفته بود.خب بهرحال شبی بسیار خوبی بود وبه همگی خوش گذشت و تو  قبل از جشن که منگ و خواب الو و خسته بودی بعد از اون سرحال و قبراق مشغول شیطونی و بازی شدی تا ساعت ١١ که مهمونا رفتن و کم کم خوابیدی و از خستگی فقط ٣ بار بیدار شدی برای شیر خوردن.

اپیزود دوم

مکان خونه ی مادرجون .زمان ١٣ ابان ٩١ روز شنبه مصادف با عید غدیر

چون دیروز عید بود و چند روز بود مادرجون رو ندیده بودیم صبح رفتیم اونجا البته طبق معمول! بعداز عید دیدنی از سادات ونهارخوردن خوابیدی و بیدارشدی و بازی کردی و غروب با خاله جون رفتیم بیرون. اومدیم خونه کمی اتاق رو تزیین کردیم و ساعت ٧ و ٧.٥ مهمونا یعنی خاله جون لیلا و مهدیا و مجتبی و عمه جونا ی من اومدن و یه جشن کوچولوی دیگه هم گرفتیم.ولی اینبار اصلا  سرحال نبودی و هی نق میزدی و گریه میکردی و نمیزاشتی کلاه تولد رو بزاریم سرت در کل اصلا همکاری نمیکردی.تا ساعت ٩ کیک خورده شد و همه چی تموم شد و بابایی اومد دنبالمون و برگشتیم خونه .بعد هم رفتیم خونه ی یکی از دوستای بابایی که سید هستن.با نیما جون و نگار جون بلزی کردی و ساعت ١١ هم اومدیم خونه و خوابیدی.این بود شرح حالی از دوتا تولدتات.

بابا محمد که قول یه سه چرخه رو داده و هر وقت گرفت عکسشو میزارم.احتمال ٧٠ درصد نگیره چون ازاین حرفا خیلی میزنه و عمل نمیکنه.

عمه جون یه زاکت بافتنی.زن عمو پریسا یه بلوز خوشگل.مادرجون یه بلوز و شلوار ناز و خوشرنگ.خاله جون هم یه جفت کفش.بقیه هم مقداری پول دادن که دست همگی شون درد نکنه خیلی زحمت کشیدن و لطف کردن.

عکسارو هم بعدا میزارم چون هم ویندوز مشکل داره و هم رم ریدر.

عزیزم تولد دوباره هزاران بار مبارک.

بابا محمد یه سری شعر برا تولدت گفته که بعدا حتما میزارم.الان خوابم میاد میخوام بخوابم.روز خوش

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

رادین
14 آبان 91 21:18
تولدت مبارک ارمیا جونم


مرسی رادین گلم.بووووووووووووس دوستم.
الناز(مامان بنیا
15 آبان 91 13:57
افرررررررررررررررین به این مامان خوب


به خوبی شما که نمیرسیم ما!مرسی که بهمون سر میزنی عزیییییزم.
مامان امیرناز
28 آبان 91 11:24
سلام عزیزم شرمنده با تاخیر تولدت مبارکککککککککککککککک ایشالا صد ساله بشی


مرسی دوست عزیزم.