محمد ارمیامحمد ارمیا، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 5 روز سن داره

ارمیای پاییزی من

روزای خاکستری

mamany ت : 3 / 2 / 1391 ز : 10:37 AM | + سلام عزیزم عنوان رو گذاشتم خاکستری اره امروز من ناراحتم و بهم ریخته امروز من ناراحت مادر و پدری که داغ پسر جوونش رو دیدن هستم امروز من ناراحت برادر و خواهری که سیاهپوش داداش بزرگشون هستن,هستم امروز دلم غبارالود دختری 11ساله ست که باباشو از دست داده و همسری عاشق که دیگه تکیه گاهش کناره ش نیست... حدود دو هفته پیش ما و مادرجون و خاله جون زهره قرار گذاشتیم بریم نهار خونه ی خاله جون لیلا ی من و نهار رو مهمون خاله جون بودیم خوش گذشته بود تا اینکه حدود ساعت دو ونیم عمه جون خدیجه با من تماس گرفتن و گفتن خونه ی عمو اصغ پدر شوهر خاله جون زهره اتیش گرفته و همه چی سوخته و برادر شوهرش محمد...
1 مرداد 1391

لبخند همیشگی خداوند

بد جوری تصادف کرده بود هر جا صحبت اون اتفاق بد می افتاد بلند می خندید و خودش رو مدیون ماشین گرون قیمتش می دونست و خداوند..... وخداوند همچنان لبخند می زد! خدای بزرگ من! گاهی که پیش خودم فکر می کنم می بینم انسان ها با تمام زرنگی و ادعا هاشون همیشه مثل یه بچه معصوم هستند. مثل یه کودک درک پایینی دارند. گاهی به ظالم ترین افراد تاریخ هم به همین دید نگاه می کنم و نه تنها تنفری از اونها به دلم راه پیدا نمی کنه بلکه حالتی دلسوزانه هم نسبت به اون ها پیدا می کنم! [نمی دونم شما هم این حس و پیدا کردید یا نه!] اگر ما می فهمیدیم که چقدر این دور گردون زود میگذره به جز لبخندی بر لب نداشتیم و جز سکوت چیز دیگری رو زمزمه نمی کردیم. به جز محبت چیزی به یکدیگر ن...
1 مرداد 1391

روزای پر مشغله و شلوغ پلوغ

سلام شاه پسرم وااای مامانی نمیدونی چه قدر این روزای اخرسال سرم شلوغه خرید شب عید رفتن به ارایشگاه رسیدگی مرحله ی اخر خونه درست کردن شیرینی وکیک تو دو سه روز اینده که برنامه ها فشرده ست از طرفی عموی مادرجون امروز فوت شده باید برای عرض تسلیت اونجا هم بریم مادرجون که کلا برنامه ی عیدشون بهم خورده وامسال عید تعطیله! فردا قرارشد صبح بریم خونه ی مادرجون من وخاله جون زهره قطاب درست کنیم البته اگه جنابعالی پسر خوبی باشی و اذیت نکنی و کارا خوب پیش بره بعداز ظهر هم قراره بریم ارایشگاه بعداگه غروب شد بریم خونه ی عموی مادرجون برای عرض تسلیت تازه باید یه سر برم خرید ماهی و ساتن سفره ی هفت سین وای که کلی کار دارم نانازی رفتم ارایشگاه موهامو ...
31 تير 1391

من امروز یه کار جدید کردم

mamany ت : 17 / 12 / 1390 ز : 10:33 PM | + به قول مامانی به نام خالق زیبایی ها سلام من امروز تونستم غلت کامل بزنم اخه دیشب که خونه مادرجون بودیم مادرجون اینا خیلی سعی کردن تشویقم کنن ولی من نمیتونستم به دستم تکیه کنم و پشتک کامل بزنم با این حال هر وقت که سعی میکردم پدرجون مادرجون وخاله جون هام کلی هورا میکشیدن ودست میزدن برام ولی امروز صبح که مامانی منو گذاشت رو پتو مثل یه مرد دوباره سعی مو کردم وبه دستم تکیه کردم وبه طور کامل پشتک زدم مامانی خیلی خوشحال شده بود هی برام دست میزد وتشویقم میکرد و ذوق هم میکرد برای همین من تند تند چند بار اینکارو تکرار کردم غروب هم که بابایی از سر کار اومد من دوباره اینکارو کردم دیگه ب...
31 تير 1391

این روزای ارمیای من

ن : mamany ت : 30 / 11 / 1390 ز : 2:06 PM | + بنام خالق زیبایی ها شاه ارمیا سلااام مامانی عزیزکم این روزا اون دندون فسقلی ت خییلی اذیتت میکنه امان ت رو بریده پسری تازه داشتی کمی از درد وناراحتی خلاص میشدی که این دندون کوچولو اومد وگفت اقا ارمیا پس من چی من که تخمه میشکونم برات سیب گاز میزنم برات من نیام شماهم که دل نازک یه بفرما زدی و دندون ناز رو مهمون لثه هات کردی کوچولو پسر من این روزا وقتی خوابت میاد با اون دست تپلی ت چشات رو میمالونی و وقتی رو سرت رو شونه منه سر تو میمالونی رو شونم نانازی وقتی تو بغلمی بابایی باهات حرف میزنه میخندی و سرتو محکم میکوبی به من عزیزم یواش تر دردت میاد عزیزدلم دیگه کام...
31 تير 1391

ارمیا در هفته ی قبل تا حالا

ن : mamany ت : 30 / 11 / 1390 ز : 2:15 PM | +           خدایا به من زیستنی عطا کن که در لحظه ی مرگ بر بی ثمری لحظه ای که برای زیستن گذشته است حسرت نخورم و مردنی عطا کن که بر بیهودگی اش سوگوار نباشم ——————————– ارمیا جون در ادامه مطلب منتظره... ...
31 تير 1391

ارمیا و خنده و اینه و3 ماهگی

  ت : 14 / 11 / 1390 ز : 11:13 PM | + سلام گل پسر من امان از دست بابایی کلی بازحمت برای پست جدید مطلب نوشته بودم چون گریه میکردی نتونستم تمومش کنم به بابایی گفتم این پنجره هارو نبنده ولی تا شام درست کنم و به تو برسم چند ساعتی شده بود بابایی هم پیش خودش فکر کرد کارم تموم شده کامپیوتر رو خاموش کرد از دستش عصبانی ام حالا هم تا بیدار نشدی پست جدید رو بزارم   عزیزدلم یه مدت طولانی حدود دو هفته ای شد که نتونستم بیام به وبلاگت و اپش کنم چون اینترنت مون مشکل داشت دلم برای نی نی وبلاگ ودوستای گلم مخصوصا مامان سید علی کوچولو یه ذره شده بود از مامان مهربون سید علی جون که تو این مدت بهمون محبت داشتن و به یادمو...
31 تير 1391

ارمیا شاه گل پسر

ن : mamany ت : 24 / 10 / 1390 ز : 10:33 PM | +   سلام فرشته کوچولوی من گل پسرم خییییللی دوستت دارم اندازه تموم ستاره های اسمون اندازه تموم ماهی های کوچولوی دریا در کل میخوام بگم پسری همه جوره مخلصتیم دربست بابا محمد وعزیز جون رفتن مشهد زیارت امام رضا یه جورایی خوش به حالشون ای کاش میشد ماهم میرفتیم ولی چون هوا سرده وشما هم کوچولویی وکمی بد اخلاق نشد بریم بابا محمد وعزیز خیلی دلشون برات تنگ شده روزی دو سه مرتبه تماس میگیرن وجویای حال جنابعالی میشن که الان دور ,ور توست و همه رو اسیر خودت میکنی از بس نانازی   بابا قهرمان تو خوب میتونی روپاهای کوچولو وتپلی ت ...
31 تير 1391

لحظه ی موعود

ن : mamany ت : 10 / 1 / 1391 ز : 0:32 AM | + هورا اخ جون بلاخره گل پسری میخوادبیاد سلام ناناز مامان بلاخره انتظار مامانی داره بسر میرسه خدارو شکر امروز دیگه دپرس نیستم وبابایی بهم نمیگه که چرا اینقدر دپرسی میدونی چرا؟اخه امروز من با مادرجون رفتیم پیش دکترم اخه دیگه نمیتونستم این همه انتظار رو تحمل کنم از دکترم خواستم که یه کاری کنه زایمانم زودتر بشه اخه عروسی خاله جون نی نی مون است نی نی باید زودتر بیاد خانم دکتر گفتن باید معاینه بشم اگه دهانه رحم امادگی شو داره میتونم برگه بستری رو بدم که با تزریق امپول فشار خوشگل مامان 2.3روز زودتر تشریف فرما بشن که بعداز معاینه که فکر میکردم خیلی درد...
31 تير 1391