روزای خاکستری
mamany ت : 3 / 2 / 1391 ز : 10:37 AM | + سلام عزیزم عنوان رو گذاشتم خاکستری اره امروز من ناراحتم و بهم ریخته امروز من ناراحت مادر و پدری که داغ پسر جوونش رو دیدن هستم امروز من ناراحت برادر و خواهری که سیاهپوش داداش بزرگشون هستن,هستم امروز دلم غبارالود دختری 11ساله ست که باباشو از دست داده و همسری عاشق که دیگه تکیه گاهش کناره ش نیست... حدود دو هفته پیش ما و مادرجون و خاله جون زهره قرار گذاشتیم بریم نهار خونه ی خاله جون لیلا ی من و نهار رو مهمون خاله جون بودیم خوش گذشته بود تا اینکه حدود ساعت دو ونیم عمه جون خدیجه با من تماس گرفتن و گفتن خونه ی عمو اصغ پدر شوهر خاله جون زهره اتیش گرفته و همه چی سوخته و برادر شوهرش محمد...