لحظه ی موعود
ن : mamany ت : 10 / 1 / 1391 ز : 0:32 AM | +
هورا اخ جون بلاخره گل پسری میخوادبیاد
سلام ناناز مامان بلاخره انتظار مامانی داره بسر میرسه
خدارو شکر امروز دیگه دپرس نیستم وبابایی بهم نمیگه که چرا اینقدر دپرسی
میدونی چرا؟اخه امروز من با مادرجون رفتیم پیش دکترم اخه دیگه نمیتونستم
این همه انتظار رو تحمل کنم
از دکترم خواستم که یه کاری کنه زایمانم زودتر بشه اخه عروسی خاله جون نی نی مون است نی نی باید زودتر بیاد خانم دکتر گفتن باید معاینه بشم اگه دهانه رحم امادگی شو داره میتونم برگه بستری رو بدم که با تزریق امپول فشار خوشگل مامان 2.3روز زودتر تشریف فرما بشن
که بعداز معاینه که فکر میکردم خیلی درد داشته باشه ولی قابل تحمل بود گفتن که چهار شنبه برم بیمارستان بستری شم تا نی نی بلا بدنیا بیاد
فردا شب باید هر شش ساعت یه دونه قرص روغن کرچک بخورم و دو سه بار پیاده روی داشته باشم و
همچنین دوش بگیرم
ناناز من فکرشو بکن پس فردا قراره قشنگ ترین لحظه زندگیم اتفاق بیفته وای چه لحظه ی شیرینیه بعداز اون همه درد و سختی صدای گریه
نفس زندگیم رو بشنوم وهمه ی اون درد هارو فراموش کنم
من بی صبرانه منتظر اون لحظه ی دیدارم
حتما روز سختی خواهد بود ولی نمیدونم از خوش خیالیم است یا چیز دیگه که فکر میکنم همه چی خوب پیش میره واونقدر هم که بقیه میگن سخت نیست ولی من توکلم وامیدم تنها به خداوند است و میدونم
تنهام نمیزاره وهمه چی خوب پیش میره امیدوارم همینطوری باشه که فکر میکنم
امین