روزای خاکستری
mamany ت : 3 / 2 / 1391 ز : 10:37 AM | +
سلام عزیزم
عنوان رو گذاشتم خاکستری اره امروز من ناراحتم و بهم ریخته
امروز من ناراحت مادر و پدری که داغ پسر جوونش رو دیدن هستم
امروز من ناراحت برادر و خواهری که سیاهپوش داداش بزرگشون هستن,هستم
امروز دلم غبارالود دختری 11ساله ست که باباشو از دست داده و همسری عاشق که دیگه تکیه گاهش کناره ش نیست...
حدود دو هفته پیش ما و مادرجون و خاله جون زهره قرار گذاشتیم بریم نهار خونه ی خاله جون لیلا ی من و نهار رو مهمون خاله جون بودیم خوش گذشته بود تا اینکه حدود ساعت دو ونیم عمه جون خدیجه با من تماس گرفتن و گفتن خونه ی عمو اصغ پدر شوهر خاله جون زهره اتیش گرفته و همه چی سوخته و برادر شوهرش محمدتقی هم سوخته و بردنش بیمارستان چقدر دادن خبر بد به یکی سخته و من مجبور بودم این خبر رو به خاله جون بدم وقتی خاله جون شنید اشکاش سرازیر شد و رنگ و روش زرد شد و گریان رفت خونه ی خودشون که نزدیکه خونه ی خاله جون لیلا بود و با عمو نقی رفتن خونه ی پدر شوهرش دوباره نشت گاز باعث اتیش سوزی شد و خونه و زندگی برادرشوهر خاله جون از بین رفت و برادرشوهرش دچار 40در صد سوختگی شد تا اینکه سه شنبه ی قبل خاله جون گفت حال برادرشوهرش بد شده بردنش ای سی یو و دیروز صبح نتونست طاقت بیاره و فوت شد و خانواده ش داغدار شدن
امروز مراسم تشییع جنازه ش است و داشتم به اخرین دیدار دختر و همسر و مادرش فکر میکردم که چه قدر لحظات سختیه
خدایا به خانواده ی ان مرحوم صبر عطا کن و او را بیامرز و بهشت برین را جایگاه ابدیش قرار ده امین