اخرین روز
عزیزدلم امروز اخرین روزیه که تو دل مامانی هستی فرداشب اگه خدا بخواد وشما پسر خوبی باشی من وتو باهمیم واین انتظار طولانی تموم میشه یادش بخیر تو این نه ماه چه روزا وشبایی داشتیم اولین ماهها یادته خیلی بهم سخت گذشت همش استرس داشتم که اتفاقی برات نیفته واون تجربه بد دیگه تکرار نشه وسه ماه اول به خوبی وسلامتی بگذره اکثر اوقات برات ایه الکرسی و صلوات میخوندم وهر لحظه از خدا میخواستم برات مشکلی پیش نیاد بیشتر روزا بودیم خونه مادرجون اینا بیچاره بابایی رو تنها میذاشتیم بابایی روزای سختی داشته ازش ممنونیم که تحمل کرد عزیزم اون روزی رو قرار شد بفهمیم جنسیتت چیه هم رو بزرگی برامون بود البته من وبابایی مطمئن بودیم که شما پسری با این حال است...