محمد ارمیامحمد ارمیا، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 27 روز سن داره

ارمیای پاییزی من

خدایاااااااااا

خدایا خطا از من است، می دانم از من که سالهاست گفته ام " ایاک نعبد" امــــــــــــــــــــــــــا به دیگران هم دلسپرده ام... از من که سالهاست گفته ام " ایاک نستعین" امــــــــــــــــــــــــا به دیگران هم تکیه کرده ام امــــــــــــــــــــــــــــــــــــــا رهایم نکن بیش از همیشه دلتنگم به اندازه ی تمام روزهای نبودنم... خداوندا دل به تو سپرده ام مرا به حال خود وا مگذار...
28 تير 1393

یه روز جمعه با ارمیا

سلام گلم امروز صبح بعد سحر تازه چشام گرم شده بود تا خوابم ببره که صدای گریه تو نگذاشت بخوابم.با غر زدن بیدار شدی و شروع کردی به گریه و نق زدن.از اون گریه هایی که کلافه م میکنه.ساعت ۵.۵ بود فکر کنم گفتی یه چیز میخوااااااااااام .برات یه چیز بیسکوییت و اسمارتیز که داشتیم اوردم بیشتر لج کردی.چون بابایی باید ساعت ۷ بیدار میشد بردمت تو اتاق خواب.از دستت عصبانی بودم که نگذاشتی بخوابم.از شب تا اون موقع درست و حسابی نخوابیده بودم.بلاخره با یه شوک مجبور شدی از نق زدن و غر زدن دست برداری.یه چیز هاتو باز کردم وخوردی.مامانی برام اب بیار.مامانی برام کاسه بیار اسمارتیز بزارم توش .مامانی غذا میخوام برام پلو بیار.با هر بار مامانی گفتنات کل...
27 تير 1393

مامانییییییییییی......بررررررررم بیرووووون

سلام  دردونه لحن صحبت کردنت گاهی اوقات خیلی دلنشینه .مخصوصا وقتی یاد گرفتی و خواهش میکنی:   ساعت ۵ بعدازظهره و تو سعی کردی بخوابی و نشد تا دیدی من هم دیگه خوابم نمیاد از سرجات بلند شدی و دنبالم اومدی:مامانی چرا نخوابیدی؟ -دیگه خوابم نمیاد -مامانی چرا خوابت نمیاد. -چون خیلی استراحت کردم  خسته شدم از خوابیدن -چرا خسته شدی -چرا؟ -چرا؟ -چرا؟و این چراهای دنباله دار که خیلی وقتا تو جوابشون میمونم. گفتم میخوام نماز بخونم.تا رفتم وضو گرفتم و برگشتم دیدم عزیزدلمم سجادمو اماده کرده و با سجاده خودش منتظرمه.همراه با من نمازشو خووند.البته نماز بچه م بدون ذکر فقط حرک...
22 تير 1393

یه عالمه پول دارم

سلام گل پسرم دیشب که داشتی با اسباب بازی هات بازی میکردی قلک ت  رو گرفتی خالی کردی و هر چه پول خرد بود گذاشتی توی جیبت .صبح که بیدار شدی رفتی پاییین  به بابا میگی: بابا من یه عالمه پول دارم .بابام بهم یه عالمه پول داد .بریم یه چیز بخریم! جدیدا به این درک مالکیت رسیدی میگی بابام .مامانم.مال من. نازدار من یه حرفایی گاهی اوقات میزنی که به عقل ادم بزرگ هم نمیرسه.   ...
16 تير 1393

دغدغه های منه مادر

سلام عزیز مامان اول از همه فرا رسیدن ماه  رمضان رو به همه ی رمضونی ها تبریک میگم.و از خدای مهربونم هم سپاسگذارم که این توفیق رو به من داده که من هم از روزه داران این ماه باشم.و چه خوب است انجام  کاری رو که خداوند خود اجرش را میدهد.خدایا همه ی اون خوب خوباشو برام کنار بزار البته اگه لایق باشم! اما ارمیا ... وقتی پستای قدیمی رو میخونم میبینم که چه با حوصله و دقیق از ارمیا و خودم مینوشتم ولی حالا با اینکه تک تک جمله های شیرین و یا اون خرابکاری های ارمیا خودش سوژه س واسه مطلب گذاشتن ولی دیگه اون شوق و ذوق حداقل در من نیست. همون روز اول ماه مبارک وقتی داشتم بهش صبحونه میدادم بهم میگفت مامانی تو هم...
11 تير 1393

خرداد 93 با ارمیا

سلام گل پسر عززززززززیزززززززززززم ناناز من از کجا شروع کنم بگم؟ . . . از اونجایی بگم که عزیز و بابا رفتن سفر خانه ی خدا و یه دوهفته ای میشه برگشتن و ما هم سرمون شلوغ بوده و برو بیا تو خونه مون زیاد بود.از اونجایی که پسر فهمیده ای هستی و میدونستی که بابا اینا رفتن مکه تو این 10 روزی اصلا لج نیومدی برا  عزیزو بابا.هرکی هم ازت میپرسید که بابا کجاست ؟میگفتی:رفت مکه .چی بیاره سوغاتی واست؟ ارمیا:کشمش پلو و ماشین کنترلی!کشمش پلو رو خیلی جالب میومدی اخه کشمش پلو خیلی دوست داری. اون پروژه بای بای مای بیبی که تو همون هفته ی اول با موفقیت انجام گرفته بود و تونسته بودی زود جیش رو کنترل کنی.الان دیگه شباه...
15 خرداد 1393

صحبت کردن به سبک ارمیا

سلام شنگولکم چند وقتیه کرم های کوچک سیاه تو منطقه مون زیاد شده نمیدونم بخاطر رطوبت هواست یا نه ولی بهرحال تو خیلی بدت میاد.اون کرم ها رو دیوار تو کوچه همه جا هستن.تو وقتی میبینی شون هیجان زده میشی و منو صدا میزنی مامانی مامانی بیا .بیا کرم .بیا بکشش! امروز رو دیوار مادرجون اینا بود برگشتی میگی مامانی من اینقدر بدم میاد از کرم.چرا اینا اینجا میان؟ خاله جون زهره میخواسته بره بیرون مانتوش مناسب نبوده مانتوی منو پوشید .تو بهش میگی:چرا مانتوی مامانی رو میپوشی؟مامانی تازه خرید!خاله جون هم میگه این مانتوی منه.مثل هم خریدیم -ارمیا:نه مال مامانیه.در بیارش. یه صندل دارم شما بهش میگی کفش خوشگله.اتفاقا همسایه مادرجون اینا خاله ...
15 ارديبهشت 1393