محمد ارمیامحمد ارمیا، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 7 روز سن داره

ارمیای پاییزی من

مامانی برم گژ بخرم.

طبق معمول هر روز که چند بار میری روی اپن میشینی و اون بالا بازی میکنی.یه سکه 100 تومنی پیدا میکنی و با ذوق میگی مامانی پول! میای پایین و سکه بقول خودت پول!بدست میری سمت در.در رو باز میکنی و مشغول پوشیدن دمپایی میشی.میگم کجا؟ -برم گژبخرم.پشته بخرم.تخپه بخرم. -با کدوم پول؟ -سکه ی توی دستت رو نشون میدی وو میگی اینا.   -میخوای تنها بری؟ -اره تی نا برم . -برو پایین بابا رو صدا بزن باهم برید. -همینطور که داری پله های زیادمون رو میری پایین میگی پشته بخرم.تخمه بخرم.گژ بخرم.... میری پایین مثل اینکه بابا نیست.میری سمت در حیاط که تنهایی بری .من هم لباسمو میپوشم و میام پایین.صدای عزیز رو میشنوم که میگه کجا بری؟ شما هم جوا...
12 آذر 1392

عکسای جدید و قدیمی از ارمیاو عکسای تفلد

با سلام یه چندتا عکس از سفر به بانه و همدان و رامسر که تو دوربین مونده بود بعلاوه چندتا عکس از تولد ارمیا جون هست که میزارم.البته کیفیت عکسا کمی پایینه.به بزرگواری خودتون ببخشید.عکسای تولد که تو گوشی خاله جون زهره هست به دستم رسید حتما میزارم.                                   بخشی از تزیینات خونه.   البته اینو بگم که سلیقه ی دست و شکسته ی من اصلا و ابدا به مامانای کدبانو و با سلیقه نی نی وبلاگی نمیرسه.اما خب این هم از کارای کوچیک من         ...
5 آذر 1392

شعر گاپ حنایی و بزرگ

مامانی:گاو حنایی و ارمیا:بزگ -نمیترسه: -حتی زگگ(گرگ) -از بقیه -بزگتره -مواظب -دوئوبره(دوروره) -هی میخوره -شیر میده -هم کره هم -پئیر میده -میدونی کیه صاحب اون -مشتوون(جناب مشتی رمضون) کتاب خوندن رو خیلی دوست داری .ماشالله خیلی زود هم یاد گرفتی ولی یه اخلاق بدی که داری اینه که وقتی حوصله ت خیلی سر میره کتاب رو پاره پوره میکنی.هرچی میگم بده نکن هم اصلا توجه نمکنی.از اون دوتا کتاب شعری که برات خریدم چیزی نمونده و فقط شعراش تو ذهنمون باقی مونده. شعرای دیگه رو تو ادامه مطلب میزارم....     -این پرنده -یه غاشه(غازه) -گردن اون -دازه(درازه) تو گرمای -تابیستون(تابستون) -جوجه داره -فآوون(فراوون...
5 آذر 1392

پاطمه

سلام گلم   چند دقیقه پیش صداتو شنیدم که انگاری کسی رو صدا میزنی.اول توجه نکردم.ولی بعداز اینکه خوب گوش دادم . شنیدم که میگی پاطمه پاطمه پااااااااااااااطمهههههه.گفتم بله؟من کفش میخوام .پاهاتو بهم نشون دادی. با بابایی بدون کفش رفتی پایین.کفش رو برات انداختم پایین و گفتم چی صدام کردی؟پاطمه؟خنده ی زیرکانه ی تحویلم دادی.نانازم قربون حرف زدنت که گاهی اوقات از بس جمله ای رو تکرار میکنی میری رو اعصاب ...
29 آبان 1392

جمله ها و کلمه هایی که ارمیای دو ساله میگه

ایمیا بلد نیست(هر وقت ازت میخوام کاری بکنی فورا میگی ایمیابلد نیست!)   من تق تق میخوام(با تاکید رو میخوام مثل سلطان عمو امخ یا همون عمو پورنگ خودمون) نمیخوام ایمیا جیش کرد. نخن!(نکن) خراب شد اب گوزشت خورد.اب گوزشت میخوام.(اب گوشت) بابایی ماشین خراب شد!؟درست! شیکست شاهت(ساعت) شوآلات(شکلات) میی شم(مریضم)   دوبائه:دوباره. ایمیا مییش شد(مریض) از دست مامانی بگیر مامانی بیا. شبت(شربت) من اب میخوام ایمیا بو شد شننینه ها!:سنگینه آ.موقعی که ازت میخوام چیزی رو بلند کنی میگی حتی وقتی ماشینت رو میخوای بگیری میگی شننی نه ها! گود بای پاتی محمود:گود بای پارتی محمود ...
21 آبان 1392

یه روز قبل از جشن تولد و شب تولد

  عزیزم   تولدت مبارک. سلام  گل پسرم عزیزم تولدت شنبه  بود ولی چون عمه جون و خاله جون زهره  جشن عروسی دعوت بودن جشن تولدت رو انداختیم یکشنبه که همه باشن. و اما در شب تولد واقعی ت یه اتفاق نادری افتاد.چون چند روز سرما داشتی و تب .شربت سرماخوردگی و استامینوفن تاثیری نداشت .غروب رفتیم دکتر که گفتن گلو ت چرکی شده و کمی هم گوش هات درگیر شده .چندتا شربت داد و اومدیم خونه .شب شام هم نخوردی .اون روز فقط عصرونه کمی اب گوشت خوردی.دوباره یکی دوهفته ست که بد غذا شدی.خلاصه شام نخورده گرفتی خودت خوابیدی.چون اون روز خیلی بدقلقی کردی از شام نخوردنت ناراحت بودم و سرت داد زدم که کم کم خودت خوابت برد...تازه خوابت برده بود که...
13 آبان 1392

هوراااااااااااااااااااااااااا دومین سالگرد تولد ارمیا جون .بزن دست قشنگه رو.

  سلااااااااااااااااااااااااام بر گل پسر ٢ ساله ی خودم مامانی قربون غر زدنت های مداوم و مامانی مامانی گفتنت بره مامانی فدات شه که بعد دوسال همچنان بهش وابسته ای و خیلی ببخشید ها ولی از دستت هنوز wcهم نمیتونم برم و همچنان فقط مامانی!   مامانی ناز تو بخوره که صبح که بیدار شدی پشتت میخارید.در حال خاروندن پشتت میگی:مامانی ایمیا مییز(ارمیا مریض)کجات مریض شده عزیزم؟  ارمیا:پست   ارمیا تب داری؟ ارمیا :ایه. تب   ارمیا تولدت چند شنبه ست؟ -یه شنوه(یک شنبه) ارمیا مامانی دعوته؟ -ایه!مامانی دعوت. عزیزم یادت  میاد اون شب تنهایی تو اتاق عمل.ناامید و خسته و تنها .منتظر بو...
10 آبان 1392

ارمیا و سفر به بانه

سلام عزیزم  اینروزا حال و احوال وبگردی و اپ کردن وبلاگ  زیاد نیست.بهم ریخته م و به ارامش نیاز دارم... هفته ی قبل یعنی 4 شنبه راهی سفر به بانه شدیم که از مدتها قبل بابایی برنامه ریزی کرده بود.به همراه پدرجون اینا و خاله جون زهره شون.مدت سفرمون خیلی کوتاه و فشرده بود.سه روزه!حدود 1000 کلیومتر تا خود بانه فاصله بود. مسیر سفرمون به این صورت بود:تهران-مرقد امام-اتوبان ساوه-همدان-سنندج-سقز-بانه. در کل بیشتر سفر رو تو ماشین بودیم .شب اول رو همدان تا بعدازظهر روز بعد بودیم. به عباس اباد و گنجنامه شهر همدان سری زدیم و راهی بانه شدیم .شب ساعت 8 رسیدیم بانه ولی بابایی خیلی از رانندگی طولانی مدت خسته شده بود و از اینکه راهی این سف...
23 مهر 1392