محمد ارمیامحمد ارمیا، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 5 روز سن داره

ارمیای پاییزی من

صحبت کردن به سبک ارمیا

1393/2/15 13:54
نویسنده : مامان فاطمه
395 بازدید
اشتراک گذاری

سلام شنگولکم

چند وقتیه کرم های کوچک سیاه تو منطقه مون زیاد شده نمیدونم بخاطر رطوبت هواست یا نه ولی بهرحال تو خیلی بدت میاد.اون کرم ها رو دیوار تو کوچه همه جا هستن.تو وقتی میبینی شون هیجان زده میشی و منو صدا میزنی مامانی مامانی بیا .بیا کرم .بیا بکشش!

امروز رو دیوار مادرجون اینا بود برگشتی میگی مامانی من اینقدر بدم میاد از کرم.چرا اینا اینجا میان؟

خاله جون زهره میخواسته بره بیرون مانتوش مناسب نبوده مانتوی منو پوشید .تو بهش میگی:چرا مانتوی مامانی رو میپوشی؟مامانی تازه خرید!خاله جون هم میگه این مانتوی منه.مثل هم خریدیم

-ارمیا:نه مال مامانیه.در بیارش.

یه صندل دارم شما بهش میگی کفش خوشگله.اتفاقا همسایه مادرجون اینا خاله خدیجه هم داره.بودیم سر کوچه منو صدا زدی که مامانی بیا بیا.خاله خدیجه کفش خوشگله ی  تورو پوشید؟!

-مامانی این کفش من نیست.کفش خاله خدیجه ست.

رفتیم پیش خاله و دوباره بهش گفتی که چرا کفش مامانی رو پوشیدی.خاله هم گفت مامانی هم مثل من داره تا قانع و بی خیال شدی.

5شنبه رفته بودیم معصوم زاده سر خاک.تو سر یکی از قبرها نشسته بودی ولی چون روش بنر داشت  از روش سر میخوردی.چندبار نشستی دیدی نمیشه به عزیز میگی :ااااا چرا نمیشه ؟اینطوری میشه؟تو همون لحظات بود که عزیز دید یه مار کوچک دور و برت میپلکه .بهرحال از شر اون مار خلاص شدیم ولی تا چند روز هرکی رو میدی میگفتی که مار بزرگ دیدم معصوم زاده .میخواست منو اییش بزنه!مار اینقدر بزرگ بوددددددد!

پای زن عمو پریسا زخمی شده بود.بعد از اون هروقت زمین میخوردی میگفتی پام پام مثل زن عمو بو شد ببین!

جمعه رفته بودیم مهربان رود .تو هم که عشق اب!دوست داشتی فقط اب بازی کنی.اتفاقا ارزو اینا هم بودن.میگفتی مامانی اینجا دریائه.اب بازی کنیم.دمپایی ت رو هم اب برده بود که با رشادت های بابا مهدی و ایدا نجاتش دادیم.وقتی اومدیم خونه برا عزیز اینا تعریف میکردی :رفتیم گنگل سیزده بدر.اب داشت دریا بود.اونجا اب بازی کردم.کفش مو اب برد.ایدا زمین خورد دستش بو شد!کلا از هر اتفاقی یه گزارش کامل میدی.

جدیدا هر وقت اب یا چای میخوری میگی یا حسین! بعد از غذا هم معمولا میگی الهی شکر.بعدش هم میگی خدا بیامرز نباید بگم که!چی باید بگم؟

-باید بگی خدایا برکت بده !میخندی و میگی چی حرکت ؟حرکت بده؟!

 

هر وقت یه مشکلی پیش بیاد که ما به تو مظنون میشیم و ازت میپرسیم ارمیا کار تو بوده؟تو کردی؟خیلی با اطمینان و با لحن خاصی میگی:نه !من نکردم که!(البته با حرکت دستا به سمت بیرون)

از ناقلا بودنت بگم:

دیروز قبل این که بریم جنگل تو حیاط منتظر بابایی بودیم هوا هم گرم بود.تو هم توپتو گرفتی که بازی کنی.توپ بدست رفتی سمت در.گفتم ارمیا بیرون نرو هوا خیلی گرمه

-ارمیا:باشه بیرون نمیرم

در رو باز کردی.گفتم:ارمیا مگه نگفتم بیرون نرو.همون موقع توپو انداختی بیرون و گفتی:بیرون نمیرم !برم توپ رو بیارم.دوباره توپ رو گرفتی انداختی دورتر .من هم حواسم بهت بود برگشتی بهم میگی:ااااا رفت اونجا برم بگیرمش میام خونه.

معمولا خونه که هستیم تا صدای یکی  رو میشنوی فورا میگی :مامانی ااااااااا صدای کی میاد برم ببینم کیه؟ یا می گی:برم پایین ببینم چه خبره؟

-برم پیش عزیز

-برم پیش مهراسا ببینم هست؟

سرانجام همه ی این حرفا بلاخره میری پایین و خیلی زیرکانه تندی دوچرخه رو میگیری میری بیرون.من یهو میبینم سر و صدات داره از تو کوچه میاد صدات میزنم:ارمیاااااااااا تو کوچه چیکار میکنی؟قرار بود بری پیش عزیز که؟!زود بیا خونه

-الان میام

10 دقیقه بعد.....    -مامانی:ارمیاااااااااا

-اومدم دیگه!

5 دقیقه بعد....میبینم خبری ازت نیست خودم میام سرکوچه با هزار بدبختی و وعده و وعید میارمت خونه!

این هم قسمتی از داستان های ما با ارمیاخان!

پسندها (2)

نظرات (6)

ارزو
25 اردیبهشت 93 11:19
این بچه ما چه نازه
مامان فاطمه
پاسخ
چشات ناز میبینه عزیزم.
هم نفس
27 اردیبهشت 93 9:34
مامان فاطمه
پاسخ
چرا؟؟؟؟؟؟؟اگه از بی معرفتی و نظر نگذاشتن منه که میام سر میزنم ولی نمیتونم نظر بزارم شرمنده!
طهورا
27 اردیبهشت 93 21:00
سلام اگه مایلی باهم لینک کنیم
مامان فاطمه
پاسخ
سلام عزیزم.متاسفانه ادرس وبتون اشتباه بوده.
هم نفس
12 خرداد 93 12:20
سلام اومدم به دوستای وبلاگیم سری بزنم و ایام رو تبریک بگم خدمتشون..
مامان فاطمه
پاسخ
سلام ممنونم عزیزم این روزها برشما هم مبارک باشه.
مامان حدیث
15 خرداد 93 9:02
سلام عزیزم چچقدر بچه ها زود بزرگ میشن ببوس روی ماه پسری رووو
مامان فاطمه
پاسخ
ای گفتی !خودم هم هروقت به طرز صحبتت کردن و قد و بالای ارمیا فکر میکنم میبینم که پسرم چقدر زود بزرگ شده.از اب و گل دراومده.الهی همیشه همه ی بچه ها شاد و سلامت باشن.
مامان حدیث
15 خرداد 93 9:09
ای جونم این حالت و تو این سن زیاااااد میبینیم خیلی دلم رراوون تنگ شده هرجا هستین شاد باشین
مامان فاطمه
پاسخ
سلام عززززززززززیزم .ماهم دلمون براتون تنگ شده.مرسی