محمد ارمیامحمد ارمیا، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 5 روز سن داره

ارمیای پاییزی من

خرداد 93 با ارمیا

1393/3/15 14:33
نویسنده : مامان فاطمه
447 بازدید
اشتراک گذاری

سلام گل پسر عززززززززیزززززززززززم

ناناز من از کجا شروع کنم بگم؟

.

.

.

از اونجایی بگم که عزیز و بابا رفتن سفر خانه ی خدا و یه دوهفته ای میشه برگشتن و ما هم سرمون شلوغ بوده و برو بیا تو خونه مون زیاد بود.از اونجایی که پسر فهمیده ای هستی و میدونستی که بابا اینا رفتن مکه تو این 10 روزی اصلا لج نیومدی برا  عزیزو بابا.هرکی هم ازت میپرسید که بابا کجاست ؟میگفتی:رفت مکه .چی بیاره سوغاتی واست؟ ارمیا:کشمش پلو و ماشین کنترلی!کشمش پلو رو خیلی جالب میومدی اخه کشمش پلو خیلی دوست داری.

اون پروژه بای بای مای بیبی که تو همون هفته ی اول با موفقیت انجام گرفته بود و تونسته بودی زود جیش رو کنترل کنی.الان دیگه شباهم جیش داری بیدار میشی و گریه میکنی.خوشبختانه ادرار شب هم کنترل شده فقط مونده پی پی که ازش میترسی و تا اخرین لحظه خودتو نگه میداری که دفع نکنی.جایی که هم دیگه نمیتونی خودتو داشته باشی میزنی زیر گریه .میگم چیه ارمیا؟پی پی داری ؟میگی نه!پی پی ندارم!

بلاخره هم که تسلیم میشی اینقدر گریه میکنی که نگو.میگی پی پی دوست ندارم.بدم میاد.هرطور میخوام متوجه ات کنم که بابا ترس نداره موفق نمیشم که نمیشم‌!

چند روز پیش که من داشتم به کارام میرسیدم تو هم شروع کردی به این پا و اون پا کردن و تند تند راه رفتن به من میگفتی:مامانی چرا اینقدر ورجه وورجه میکنی ؟بشین دیگه!

عزیزم من دارم به کارام میرسم خودت اروم باش پی پی داری؟ ارمیا:نه!پی پی ندارم!حالا داری میزنی ها اصلا از رو نمیری.

هروقت ما بزرگترا درمورد تو صحبت میکنیم برمیگردی میگی:منو میگی؟به من چیکار داری؟

دقیقا مثل اون عسل بابا تو عمو پورنگ البته بدون تقلید!

وقتی باهم داریم چند نفر صحبت میکنیم که مجالی برای تو نیست عصبانی میشی و میگی: چقدر صحبت میزنید!

دوچرخه سواری بازی موردعلاقه ی این روزاته.کافیه در حیاط یه کوچولو باز بشه فورا با دوچرخه ت میری بیرون.رکاب زدن رو هم خوب یاد گرفتی و کاملا دوچرخه بازی رو بلدی.البته بماند که یه بار افتادی تو جوی و دوچرخه ت بود و خودت نبودی!

چند روز پیش رفتیم پارک ملت تو هم کلی سرسره بازی کردی و حیوونای تو باغ وحش رو دیدی.در کل خییییییلی بهت خوش گذشت.وقتی اومدیم خونه به بابامهدی میگی:بابایی خیلی باحال بود باز بریم پارک!

مهربان رود یا میروون خودمون رو هم خیلی دوست داری.چون عااااااااااااشق اب بازی هستی مثل بابامهدی!چند هفته پیش رفته بودیم کلی کیف کردی هروقت یادش می اوفتی میگی :بابا مهدی بریم میروون؟!

یه قضیه ی جالب یادم افتاد اونو بگم:

بابا و عزیز اینا که از مکه اومدن دوست و اشنا می اومدن پیش شون.یه شب هم که کلی مهمون داشتن تو هیجان زده من و صدا زدی که مامانی مامانی بیا بیا!ببین کی اینجا هست .عمو مهدی !رفتی تو اتاق اون اقا رو با شوق و ذوق بهم نشون دادی.حالا اون عمو مهدی که از دیدنش ذوق کردی کی بود؟همون اقای سوپر مارکتی که سر کوچه مادرجون اینا هستن و تو و خاله جون نرگس میرین خرید و بستنی میخرید.

فعلا همین کارا و حرفات یادم بود هروقت یادم اومد میام وبقیه رو توهمین پست اضافه میکنم.

حالا چند عکس تو این دوسه ماه ازت گرفتم:

ارمیا مشغول اتیش بازی

علی و ارمیا درحال خاک بازی

این هم سر و وضع بچه بعداز خاک بازی!

این هم داداها در حال اب بازی در مهربان رود

 

 

پسندها (2)

نظرات (1)

هم نفس
7 تیر 93 7:29
سلام آخی خدا حفظش کنه و استون این گل پسرو. خیلی جالبه ها شاهد رشد و به تکامل رسیدن یه انسان باشی..ریز به ریز کاراشو ببینی..ممنون از اینکه افتخار دادین و به هم نفس سر زدید. بازهم بیاید خوشحال میشیم.