محمد ارمیامحمد ارمیا، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 6 روز سن داره

ارمیای پاییزی من

دغدغه های منه مادر

1393/4/11 13:51
نویسنده : مامان فاطمه
331 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عزیز مامان

اول از همه فرا رسیدن ماه  رمضان رو به همه ی رمضونی ها تبریک میگم.و از خدای مهربونم هم سپاسگذارم که این توفیق رو به من داده که من هم از روزه داران این ماه باشم.و چه خوب است انجام  کاری رو که خداوند خود اجرش را میدهد.خدایا همه ی اون خوب خوباشو برام کنار بزار البته اگه لایق باشم!

اما ارمیا ...

وقتی پستای قدیمی رو میخونم میبینم که چه با حوصله و دقیق از ارمیا و خودم مینوشتم ولی حالا با اینکه تک تک جمله های شیرین و یا اون خرابکاری های ارمیا خودش سوژه س واسه مطلب گذاشتن ولی دیگه اون شوق و ذوق حداقل در من نیست.

همون روز اول ماه مبارک وقتی داشتم بهش صبحونه میدادم بهم میگفت مامانی تو هم بخور من گفتم من نباید بخورم روزه م.ببین زبونمو چیزی نخوردم .غروب که عمه خدیجه اینا رو دیدی زبونتو در اوردی ونشون دادی و گفتی:من روزه نگرفتم؟!

با اینکه سر چیزای کوچک با علی دعوا می اوفتین ولی خییلی هم همدیگه رو دوست دارید.داشتی تو کوچه دوچرخه بازی میکردی علی هم بود  یکی از بچه های همسایه رهام هم بوده علی دوچرخه رهام رو دست زده و اون هم به علی گفته نکن.تو برگشتی گفتی:چرا پسرخاله ی من رو دعوا میکنی؟جوووووووووونم این حس بزرگ بودن و مسئولیت پذیری در مقابل علی رو دوست دارم.یه دفعه ی دیگه هم تو کوچه مادرجون اینا علی یه بیسکوییت دستش بوده و یکی از بچه ها سعی داشته بگیره ازش تو رفتی پیش علی و باهاش صحبت میکنی:کیارش تو رو زد؟برم گوششو ببرم؟علی هم فقط با حرکت سعی تایید میکرده!

وقتی محبتت به علی و مهراسا گل میکنه اسمهاشون رو یه لحن جالبی صدا میزنی که ته ش رو میکشی:مهراسسا!.عللییییییییی!

مهراسا هم با اینکه ده ماهشه ولی خیلی دوستت داره یه جوری خودشو کج میکنه و نگات میکنه!ولی تو انگار نه انگار .بابا این بچه رو کمی دریاب!کاملا اون حس غرور مردونه تو برخوردت با دلبری های مهراسا مشخصه.و من باز عاشق این حرکات جالبتم.

عااااااااشق بستنی هستی و گاهی اوقات به روزی 4 تا هم میرسه.به بابا مهدی میگی بابایی برام بستنی بخر.بابایی هم که چندتا میخره میزاریم تو یخچال خدای نکرده اگه ببنی که تو یخچال چه خبره دمار از روزگارمون در میاری تا تموم کنی.هر چند ساعت یه بار میای و میگی:مامانی یه چیز خوب میخوام!بیا یه چیز خوب بهم بده. اگه شانس بیارم که باشه که هیچ ولی اگه نباشه چیزی اینقدر لج بازی میکنی و میری رو اعصاب که چی بگم.بهت میگم مامان جان نیست چرا متوجه نمیشی!خب اگه بود بهت می دادم دیگه .ولی به خوردت نمیره که نمیره.کار به جایی میرسه که میفرستمت پایین از عزیز اینا بگیری از بس تو لجبازی!

لجبازی اخلاق خییییییییییییلیییییییییی بد این روزاته.هرچیزی که میخوای کلی گریه میکنی و جیغ میکشی تا اون رو بدست نیاری کوتاه نمیای.ومن واقعا نمی دونم چطور برخورد کنم.سعی میکنم بی اعتنا باشم نمیشه .قانع ت کنم نمیشه.تنبیه هیچ کدوم جواب نمیده.تا جایی ادامه داره که کم میارم و سر داد میزنم و گاهی پشت دستت رو میزنم از بس حرص ادمو در میاری.نمیدونم گاهی اوقات فکر میکنم و میبینم که منووبابا مهدی خیلی کم حوصله اییم یا اینکه تو اخلاقت تو این زمینه خیلی بده نیست که از نوزادی هم همینطور گریه وو بودی.دیگه صبر و تحمل مون به اخرش رسیده و زود از کوره در میریم.نمیدونم چرا وقتی برات توضیح میدیم با زبون خوش چرا نمیخوای متوجه بشی.تو این کلوب ها میبینم و میخونم که چقدر مادر و پدر ها اروم و با حوصله با بچه ها برخورد میکنن شرمنده میشم وقتی گاهی اوقات مجبور میشم تنبیه کنم تو رو تا ساکت بشی.اخه فقط لجبازی نیست پرخاشگری با لحن تند صحبت کردن و ازهمه بدتر حرف بد زدن های زیاد !کمتر بچه ایی تو دورو برم هست که مثل تو تا  این حد حرف بد میزنی.و بازهم شرمنده میشم از خودم و بابا مهدی که تو تو این سن اینطور داری بار میای.ولی سخته خیلی سخته مسئله ایی رو بهت فهموندن و درست تربیت کردن .مسلما ما خیلی جاها اشتباه راه رو رفتیم و اشکال از ما پدرو مادره ولی من تنهایی نمیتونم کارارو راست و ریست کنم.گاهی اوقات که برات توضیح میدم متوجه هم میشی ها ولی نمی دونم موقع عمل چرا میزنی زیر همه چیز.مثلا چند روز پیش رفتیم بازار بهت گفتم:ارمیا لج نکنی من اینو میخوام و باید راه بیای من بغلت نمی کنم.گفتی باشه و به خاله جون زهره گفتی:من نباید لج کنم و چیزی بخوام که!نباید لج کنم بیام بغل که!باید خودم راه بیام.ولی وقتی رفتیم بازار دقیقا به خاطر یه ماشین لج کردی و جیغ و گریه که مردم برمیگشتن و نگامون میکردن و چون علی رفته بود بغل مامانش تو هم گفتی باید بیام بغل.

تربیت کردن بچه خیلی سخته واااااااااای خداجون.مشکل اینجاست که نمیدونم شیوه ی تربیتی جدید و دنبال کردن راه کارهای روانشناسی رو باید دنبال کنم یا شیوه ی قدیمی همون روش پدر و مادرامون برای تربیت ما.خیلی موارد روش پدر و مادرهامون جواب میداد و من اما حالا یه مادر سردرگم و درمانده تو تربیت فرزندم با کلی مشکل هستم که نمیدونم کدوم راه درسته؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

 

 

پسندها (2)

نظرات (1)

هم نفس
12 تیر 93 12:46
سلام روزه و نمازتون قبول باشه انشاا.. موقع افطار و سحر یه کوچولو هم به یاد ما باشید.