محمد ارمیامحمد ارمیا، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 18 روز سن داره

ارمیای پاییزی من

من امروز غذا خوردم اخ جونننننننننم

ن : mamany ت : 6 / 1 / 1391 ز : 9:06 PM | + سلام سال نو مفارک امیدفارم سال خوفی داشته بشین و نی نی هاتون به خوفی وسلامتی بزرگ بشن من هم همینطور خدایا کمکم کن پسر خوفی بشم و دیگه مامانی رو اذیت نکنم وکمتر گریه کنم من از وقتی که سال جدید شروع شد مامانی رو خیییلیی خسته کردم وگریه میکردم که مامانی دیروز تصمیم گرفت منو ببره پیش اقای دکتر که من خیلی دوسش دارم و مطبش خیییلییی قشنگه من اونجا ساکت میمونم و به دور وبرم نیگا میکنم مامانی به اقای دکتر گفت پسرم خیلی گریه میکنه چیکار کنم اقای دکتر منو معاینه کرد شکممو فشار داد سرمو دست زد گوشمو دید مماخمو نگا کرد حتی با یه چوب تو دهنو هم دید بعد منو گذاشت رو ترازو و و...
21 مهر 1392

ارمیا و اولین روز سال 91

اغاز سال یک هزارو سیصد ونود و یک مبارک باد سلام گل پسر غرغروی من سال نوت مبارک صد سال به از این سالها امیدوارم سالی سرشار از سلامتی سرور سرسبزی سر زندگی و همه چیزای خوب به اضافه ی کمی ارامش و حوصله برات باشه و کمتر نق بزنی و گریه کنی و کمی ابرو داری کنی امروز که برای تبریک سال نو خونه ی چندتا بزرگتر فامیل رفتیم جنابعالی فقط گریه کردی و نق زدی امروز خیلی خسته شدم و شما هم اصلا حوصله نداشتی و خیلی کم سر حال بودی و خندیدی این اخلاقت نقل فامیل شده و زود اعصاب دورو بری ها بهم میریزه همه یه جورایی میخوان راه حل بدن و راهنمایی کنن یکی میگه شما حتما مریضی و یه مشکلی داری یکی دیگه پیشنهاد میده که ببریمت پیش فلان دکتر یکی هم میگهبرات ک...
21 مهر 1392

ارمیا ناقلا

  ارمیا ناقلا ن : mamany ت : 25 / 11 / 1390 ز : 10:24 PM | + گل پاییزی من کوچولو امروز خیلی خستم کردی همش تو بغلم بودی دست چپم شل بست ولی مهم نیست عزیزم مهم اینه که تو حالت خوب باشه ومشکلی نداشته باشی یه ساعت پیش داشتم عشق ممنوع میدیدم که جنابعالی بی قراری میکردی ومن نمی تونستم فیلممو خوب ببینم که گذاشتمت توی صندلی فرمانرواییت همون نینی لای لای و سواریت دادم دیدم اینجوری خسته میشم یه دسته برای صندلی ردیف کردم وتو رو از پشت خودم کل اتاق یه نیم ساعتی گردوندم از دست تو شاه پسر برای اروم نگه داشتنت چه کارایی که نمیکنیم ...... ...
21 مهر 1392

ارمیا و واکسن 4 ماهگی

ن : mamany ت : 17 / 12 / 1390 ز : 3:10 PM | +   ارمیا جون غول بی شاخ و دم واکسن 4 ماهگی را پشت سر گذاشت سلام بر تک ستاره ی قلب مامان ارمیا کاکل زری!     نانازم شکر خدا واکسن 4 ماهگیتم زدی و از اونجایی که پسر قویی هستی زیاد تب نکردی واذیت نشدی واما روز واکسن... روز شنبه که بارون هم میبارید حدود ساعت 9صبح بابایی مارو برد خونه ی خاله جون زهره تا با هم بریم خانه ی بهداشت برای واکسن جنابعالی طبق معمول یار باوفا و همیشگیت اقا پتو همراهت بود چون هوا سرد بود وبرای اینکه خاطر گرامتان مکدر نشود فقط دورت بود وسر ت بیرون بود دنیای بیرون از خونه رو میدیدی وقتی نوبتمون شد وبرای وزن گ...
21 مهر 1392

قضیه اتلیه رفتن ما

سلام ارمیا بلا! چند روز پیش رفتیم برا اتلیه بردن شما و علی جون وقت گرفتم و امروزساعت ٧ قرار شد بریم.من با کلی  شوق ذوق از دیروز لباساتو شستم  و اتو کشیدم و نزدیک ساعت ٦ حاضر شدیم که بریم اتلیه برا عکس.چه ایده هایی داشتم میخواستم عکساتو قاب کنم بزارم رو میز.بهرحال رفتیم دنبال خاله جون  و باهم رفتیم داخل اتاق.اولش تند تند رفت یسمت اتاق.اول از تو شروع کرد خانم عکاس وولی تا خواستم بزارمت رو صندلی زدی زیر گریه .کار با علی جون ادامه پیدا کرد و قربونش برم خاله جونم چقدر سرحال و خندان همکاری کرد.کلی برات شکلات خریدم حرف زدم ولی اثری نداشت از اون اتاق کمی تاریک و شلوغ پلوغ و دوربین ترسیده بودی.دیدم کوتاه نمیای بیخیال شدم و خیرشو خورد...
20 تير 1392

بازم عکس از ارمیا

ارمیای من خیییییییییییییییلییییییییییییییییی زیاد ددری شدی .دلت میخواد همیشه باشی بیرون و بازی کنی.با یه مکافاتی میارمت خونه و اینقدر لج میکنی و گریه  و خسته هم نمیشی.عصبانی شدنت هم مثل ادم بزرگاست.اگه برخلاف میلت عمل بشه  بهم میریزی  و هرچی دم دستت باشه پرت میکنی اینور و اونور.اروم کردنت هم کار سختیه.کامیون بدبختت رو کلی میزنی زمین که یعنی من ناراحتم. تو زمستون به خونه موندن عادت کرده بودی و مشکلی نداشتم.حت یوقتی بابامحمد شون  میومدن دنبالت نمیرفتی ولی از وقتی بهار اومده همیشه رو این موضوع مشکل داریم.هرکی بخواد بره بیرون از در خونه لج میکنی که تو هم بری.صبح بابایی میخواد بره سرکار یواشکی میره که متوجه نشی.نمیدونم چه ...
8 خرداد 1392

ارمیا بازیگوش و بلای 18 ماهه

سلام شازده ی من                                          عزیزم از روز مادر تا حالا همچنان مادرجون بیمار هستن و هنوز سرحال نشده و سلامتی شو بدست نیاورده.با اینکه دکترهای مختلفی بردیم ولی هنوز داروها تاثیرشو نگذاشته.و اخرین تشخیص گیر افتادن اعصاب دست و احتمال فلج شدن اعصاب دست که یه سری قرص جدید و خارجی و ابدا کار و فعالیت نداشتن.که تو این یه ماهه خداروشکر مادرجون فعالیتی نداشته و نداره .اگه هم بخواد نیرو توانشو نداره.امیدوارم که این داروها...
1 خرداد 1392

بهار 92 با ارمیا

سلام سلام  سال نو مبارک ایشالله که سال خیلی خوبی براتون تا اینجا بوده باشه. از ارمیا وروجک بگم که ماشالله اینروزا خوب و خوش و سرحاله.خدا روشکر کسالت و بیماری و بداخلاقی اش دوره. بچم عاااااشق تاب بازیه .روز سیزده بدر از صبح رفت داخل تاب تا غروب ساعت ٧ که داشتیم برمیگشتیم .همین جا میخوابید بیدار میشد و هراز گاهی یه چیزی میل میکرد که البته از ذوق تاب چیزی جز شکلات و پرتغال نخورده بود.حتی شیر! گل پسری یه دوچرخه ی خوشگل خریده .که خیلی دوسش داره ولی پا زدن و سواری بلد نیست کمی باید صبر کنه تا بزرگ تر بشه. اینروزا کمی بهتر غذا میخوره و مامانی رو تو این قضیه کمتر اذیت میکنه. چند کلمه ی جدید هم یاد گرفته مثل تا تا:تاب تاب.سیا بده:سلام....
19 فروردين 1392