محمد ارمیامحمد ارمیا، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 9 روز سن داره

ارمیای پاییزی من

ارمیا بازیگوش و بلای 18 ماهه

1392/3/1 20:45
نویسنده : مامان فاطمه
384 بازدید
اشتراک گذاری

ناراحتسلام شازده ی من

 

                                       21.gif

عزیزم از روز مادر تا حالا همچنان مادرجون بیمار هستن و هنوز سرحال نشده و سلامتی شو بدست نیاورده.با اینکه دکترهای مختلفی بردیم ولی هنوز داروها تاثیرشو نگذاشته.و اخرین تشخیص گیر افتادن اعصاب دست و احتمال فلج شدن اعصاب دست که یه سری قرص جدید و خارجی و ابدا کار و فعالیت نداشتن.که تو این یه ماهه خداروشکر مادرجون فعالیتی نداشته و نداره .اگه هم بخواد نیرو توانشو نداره.امیدوارم که این داروها اثر خوبشو بزاره و مادرم هرچه زودتر سلامتیشو بدست بیاره.امین

برای رسیدن کارهای خونه مادرجون اینا من و خاله جون زهره نوبتی کردم که یه روز در میون میریم اونجا.برای همین یه کوچولو سرم شلوغه و نمیتونم زود به زود اینجا رو اپ  کنم.

 

 اما...

ارمیا جون من

اولا ١٨ ماهگیت با یه دوسه هفته !تاخیر مبارک.هنوز واکسن این ماه رو نزدی.هفته ی اول من نتونستم ببرمت.هفته ی دومش شما سرما داشتی و این سومین هفته هم مادرون رو بردیم ساری دکتر و دوباره من نتونستم ببرمت.این هفته حتما میریم تا اخرین امپولها رو نوش جان مکنی.

پسر مو فرفری خیلی موهات بلند و و فرشده بود.از همون مدلهایی که من خوشم نمی اومد ولی میخواستم تحمل کنیم و تا بلندتر بشه و کلاه میزاری قشنگ میشد که بابایی نتونست اون موهای فرفری تو تحمل کنه و با ماشین و شونه افتاد به جون موهات.

پشتش خوب شده ولی جلوی سرت یه خورده ایرادهایی داره و حرفه ای اصلاح نشده که میشه ندید گرفت.هرچند من دیشب ناراحت و بهم ریخته بودم که بابایی موهاتو خراب کرده ولی امروز به این نتیجه رسیدم که زیاد هم بد نشده و بیشتر بهت میاد نه اینکه ریزه میزه ای!

گفتم ریزه میزه قد و وزن این ماهو بگم:وزن٩٨٠٠تعجبقد:٨١و دور سر٤٦. من خوش خیالو بگو پیش خودم میگفتم وزنش ١١-١٢ کیلو باشه خیلی خوبه.فکر میکردم تو این دوسه ماهه که ماشالله غذاتو میخوری و یه کم جون گرفتی و به نظرم سنگین تر شدی خوب وزن گرفتی.ولش کن تو تپل بشو نیستی.

خب از کلمه های جدیدت بگم:

-یاعیی:یا علی که یا ورو با تاکید میگی.موقع بالا رفتن از پله ها مث پیرمردها هرپله ایی که داری میری بالا میگی یاعیی.

-بابایی:معمولا وقتی بابایی پدرجون و بابامحمد رو میبینی که با موتور هستن تند تند میگی بابایی و میری سمتشون که سواریت بدن.(ای شیرین پلو)

ارمیا بگو بابایی:باباییی.ارمیا بابایی کو؟ با انگشت به سمت بابایی اشاره میکنی.

-ماما:هروقت میخوای منو صدا بزنی و چیزی میخوای میگی ماما.از اون جایی که کیف میکنم از ماما گفتنت چندبار پشت هم میگم جان؟میگی ماما و بعد به سمت چیزی که میخوای اشاره میکنی و دستم رو میگیری و دنبال خودت میکشی تا بهش برسی.

بئی یا بعی :بگیر.هرکی میشنوه میگه مازندارنی میگی.من هم براشون توضیح میدم چون نمیتونی گ رو تلفظ کنی میگی بئی.

کیبورد هنگید!!!!!!!!!!عصبانیکارای دیگه ارمیا در یه پست دیگه.من الان خیییییییییییییییلیییییییی عصبانیهستم.بای

پ.ن

سلام عزیزم.بلاخره امروز چهارشنبه ١/٣/٩٢واکسن ١٨ ماهگی رو زدیم.وااااااای از شیطنت و شلوغیت تو درمانگاه قبل اینکه نوبتمون بشه هرچی بگم کم گفتم.از اونجایی که عادت داری هر در بازی رو ببندی از ورودی سالن گرفته تا اخرین در سالن که میگذشتیم برمیگشتی درها رو میبستی.راه رفتن روی صندلی ها و دویدن تو سالن و گرفتن اسباب بازی های دیگر بچه از جمله شاهکاری هات بود که درخشانترینش موقع واکسن شدن بوده که اصلا و ابدا همکاری نکردی که هیچ!کلی بداخلاقی و بدقلقی و گریه هم کردی که اون خانم با همکارش به زور واکسنت کردن .به اندازه تموم بچه هایی که امروز واکسن شدن و گریه نکردن شما گریه کردی.افرینتشویق.الان که رفتی پایین پیش بابا محمد.یه تب سطحی هم داری که بهت استامینوفن میدم زیاد بالا نره.غروب هم رفتیم پارک برای اولین بار چون دورو برمون زیاد پارک نداره.کلی با مهدیا بازی کردیو کیف کردی.یه جورایی تخلیه انرژی کردی .

میخواستم از کارای جدیدت بگم که فراموش کردم....متفکر

-ارمیا گوشیم کو؟  :اونجا

باهم میشینیم عکسای کتابا رو نگاه میکنیم و من اسم میبرم و تو نشون میدی. 

یه دو روزی است که بجای اینکه بهم بگی مامانی وقتی لج میکنی پشت هم میگی بابایییییی.

کیف پولمو میگیری و  به عکس بابایی و پدرجون و خاله جون نگاه میکنی و میگی بابایی!من هم یکی ییکی اسم میبرم و تو با انمگشت نشون میدی.

این پست داره طولانی میشه .تا همین جا بسه.راستش اومدی خونه و رومیز نشستی و نوشتن و اپ کردن رو برام سخت کردی تا بعد....

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

ازاده مامان هانا
3 خرداد 92 23:38
فاطمه جونم سلااااااااااااااام خوبی؟ گلم ذلم برات تنگ شده کجایی تو؟ ارمیا چقد بزرگ شده اقااااااا شده حسابی دلم براش لک زده بود به من میگن یه خاله بد بدووووووووووو. دوستون دارم اما


سلام عزییییییییییزم.ما خوبیم مرسی از محبتت.فدات شم گلم این چه حرفیه..مطمئنا که زود به زود بهمون سر بزنی خوشحال میشم ولی نمیشه مشغله های تورو نادیده گرفت.ما هم خاله ازی مهربونمون رو خیییییییییییییلیی دوست داریم بوووس.
مریم مامان پندار
8 خرداد 92 14:05
به به چه گل پسر با نمکی داریم ما عکساشو دیدم دلم وا شد فاطمه جونم