محمد ارمیامحمد ارمیا، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 3 روز سن داره

ارمیای پاییزی من

خرداد 93 با ارمیا

سلام گل پسر عززززززززیزززززززززززم ناناز من از کجا شروع کنم بگم؟ . . . از اونجایی بگم که عزیز و بابا رفتن سفر خانه ی خدا و یه دوهفته ای میشه برگشتن و ما هم سرمون شلوغ بوده و برو بیا تو خونه مون زیاد بود.از اونجایی که پسر فهمیده ای هستی و میدونستی که بابا اینا رفتن مکه تو این 10 روزی اصلا لج نیومدی برا  عزیزو بابا.هرکی هم ازت میپرسید که بابا کجاست ؟میگفتی:رفت مکه .چی بیاره سوغاتی واست؟ ارمیا:کشمش پلو و ماشین کنترلی!کشمش پلو رو خیلی جالب میومدی اخه کشمش پلو خیلی دوست داری. اون پروژه بای بای مای بیبی که تو همون هفته ی اول با موفقیت انجام گرفته بود و تونسته بودی زود جیش رو کنترل کنی.الان دیگه شباه...
15 خرداد 1393

صحبت کردن به سبک ارمیا

سلام شنگولکم چند وقتیه کرم های کوچک سیاه تو منطقه مون زیاد شده نمیدونم بخاطر رطوبت هواست یا نه ولی بهرحال تو خیلی بدت میاد.اون کرم ها رو دیوار تو کوچه همه جا هستن.تو وقتی میبینی شون هیجان زده میشی و منو صدا میزنی مامانی مامانی بیا .بیا کرم .بیا بکشش! امروز رو دیوار مادرجون اینا بود برگشتی میگی مامانی من اینقدر بدم میاد از کرم.چرا اینا اینجا میان؟ خاله جون زهره میخواسته بره بیرون مانتوش مناسب نبوده مانتوی منو پوشید .تو بهش میگی:چرا مانتوی مامانی رو میپوشی؟مامانی تازه خرید!خاله جون هم میگه این مانتوی منه.مثل هم خریدیم -ارمیا:نه مال مامانیه.در بیارش. یه صندل دارم شما بهش میگی کفش خوشگله.اتفاقا همسایه مادرجون اینا خاله ...
15 ارديبهشت 1393

بای بای مای بیبی

 سلام نازدونه یکی دوهفته ای میشه که مقدمه چینی های پروژه بزرگ گرفتن پوشک رو شروع کردیم.معمولا روزی حداقل یکی دوساعت بدون پوشک بودی و سرپا میگرفتمت و بارها هم نم دادی و یا جیش تو زدی و فرش رو نجس کردی.اما خداروشکر دیروز یه دفعه خودت گفتی مامانی جیش دارم .گلاب بروتون پی پی هم که معمولا تو شلوار میزدی دیشب تونستی خودت بکنی و یه دوسه بار دیگه عمل دفع رو خودت انجام بدی برات عادی میشه. امروز هم چندباری خودت گفتی که جیش داری اما گاها با تاخیر بوده ولی مشکلی نیست باز جای شکرش باقیه که داری با این مرحله خوب راه میای.اگه همینطور پیش بریم به احتمال زیاد تا یه هفته ی دیگه از مای بیبی خبری نخواهد بود.... .فدات شم مامانی بعدازظهری من م...
27 فروردين 1393

قصه ی یه بعدازظهر ارمیا و مامانی

سلام گل پسر عزیزم نانازم وقتی که به رفتار و صحبت کردنت توجه میکنم میبینم که ماشالله چقدر بزرگ شدی .خیلی وقته که دیگه نی نی نیستی.حالا یه پسر بچه ی شیرین زبون کنجکاوی که همه چی برات سواله؟ برای اینکه تشویق بشی شیر بخوری شعری که از بچگی ها تو ذهنم بود از شیر رو برات میخونم: شیر برا ما مفیده      مانند برف سفیده شیر ما سرحال میکنه     قوی و پر(این یه تیکه یادم رفته )کار میکنه هر روز اگه بنوشی     هرگز مریض نمیشی دوبار که برات خوندم دیدم داری خودت میخونی شیر براما سفیده مامانی چی بود؟ دو بیت اولشو برات میخونم بسه بسه! خودت ادامه م...
23 فروردين 1393

لالایی

 mamany ت : 14 / 11 / 1390 ز : 11:59 PM | +   الهی فدات شم مامانی وقتی داشتم پست قبلی رو میذاشتم بیدار شده بودی واذیت میکردی وبعد کمی غرزدن و شیر خوردن اروم شدی کلی با هم بازی کردیم سعی کردم بخوابونمت چون ساعت از ده ونیم هم گذشته بود ومعمولا این موقع خواب بودی ولی نشد برای همین گذاشتم رو پام وباهات حرف زدم پیش خودم فکر کردم میشه خودت تنهایی بخوابی وچون اروم بودی دمر گذاشتمت واومدم پشت کامپیوتر بعد ده دقیقه که بهت سر زدم دیدم فرشته ی کوچولوم خوابش برد     ...
15 فروردين 1393

تا گوساله گاو شود ..... دل صاحبش اب شود

سلام وااااااااای خدای من این سختی و مشکلات بزرگ کردن بچه کی میخواد تموم بشه. فکر نکنم تمومی داشته باشه فقط شکل و مدلاش تغییر میکنه و ورژن جدیدش رو میشه. داستان جدیدی که بجای بدخوابی  شبانه و غذا نخوردنت داریم لجبازی و لج کردن های بی مورده.بخاطر یه چیز جزیی برای لحظات طولانی کریه میکنی طوری که انگار شمشیر خوردی یا یکی به قصد کشت زدت. مثلا این روزا گیر میدی که برم ایدا.ایدا اینا که میان خونه مون میری پایین.یه خورده که هستی میگی بریم خونه.وقتی میای خونه یکدندگی و پافشاری که ایدا هم بیاد.بیچاره ایدا تسلیم خواسته ت میشه.وقتی میخواد بره خونه باز کلی گریه و زاری و بدبختی که نرو.بهرحال ما گریه هاتو به موندن اجباری ایدا ترجیح...
14 فروردين 1393