محمد ارمیامحمد ارمیا، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 3 روز سن داره

ارمیای پاییزی من

قصه ی یه بعدازظهر ارمیا و مامانی

1393/1/23 17:50
نویسنده : مامان فاطمه
394 بازدید
اشتراک گذاری

سلام گل پسر عزیزم

نانازم وقتی که به رفتار و صحبت کردنت توجه میکنم میبینم که ماشالله چقدر بزرگ شدی .خیلی وقته که دیگه نی نی نیستی.حالا یه پسر بچه ی شیرین زبون کنجکاوی که همه چی برات سواله؟

برای اینکه تشویق بشی شیر بخوری شعری که از بچگی ها تو ذهنم بود از شیر رو برات میخونم:

شیر برا ما مفیده      مانند برف سفیده

شیر ما سرحال میکنه     قوی و پر(این یه تیکه یادم رفته )کار میکنه

هر روز اگه بنوشی     هرگز مریض نمیشی

دوبار که برات خوندم دیدم داری خودت میخونی شیر براما سفیده

مامانی چی بود؟

دو بیت اولشو برات میخونم

بسه بسه!

خودت ادامه میدی به خوندن:شیر براما سفیده    مانند پلنگه       اااااااااااا یه خورده فکر میکنی و بعد میگی:پلنگ چیه؟

میگم:یه حیوون خیلی بزرگه

-چیکار میکنه؟

-خیلی قویه و تند تند میدویه.تو جنگل با حیوونای دیگه زندگی میکنه.

-تو گنگل؟!

-حیوون چیه؟

-حیوون؟؟اونایی که جنگل خونه شونو مثل شیر.پلنگ.اهو.مارو...

حالا که دوست داری بیا پیشم دراز بکش برات قصه ی جنگل رو بگم.

-نه  میخوام برم پایین.برم پیش بابا.

ارمیا الان پایین همه خوابن...قبل اینکه جمله م تموم بشه رفتی.بعد ده دقیقه صدات میزنم که ارمیا کجایی داری چیکار میکنی.میگی دارم میام خونه ....

ده دقیقه دیگه میگذره دوباره صدات میزنم میگی دارم میام خونه دیگه!ارمیا داری چیکار میکنی دو قدم راه چقدر طولانی شد.دوباره میگی دارم میام خونه الان میام.بعداز چند دقیقه با یه بغل از دمپایی و کفشای خودت که پایین مونده بود اومدی و میگی بودن سرکوچه!

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

هم نفس
24 فروردین 93 9:16
ای جونم.. حسابی سرت گرمه ها..
خاله جون
26 خرداد 93 11:53
وب خیلی قشنگی داری ارمیا وروووووووووووووووجک تر از ونیه که عمه خدیجش میگه[لبخند
مامان فاطمه
پاسخ
ممنوم محنا جان.عزیزم بهتر نیست اسم کاربری ت رو عوض کنی !؟خاله جون انگار مال ادم گنده هاست .