محمد ارمیامحمد ارمیا، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 4 روز سن داره

ارمیای پاییزی من

تا گوساله گاو شود ..... دل صاحبش اب شود

1393/1/14 22:40
نویسنده : مامان فاطمه
629 بازدید
اشتراک گذاری

سلام

وااااااااای خدای من این سختی و مشکلات بزرگ کردن بچه کی میخواد تموم بشه.

فکر نکنم تمومی داشته باشه فقط شکل و مدلاش تغییر میکنه و ورژن جدیدش رو میشه.

داستان جدیدی که بجای بدخوابی  شبانه و غذا نخوردنت داریم لجبازی و لج کردن های بی مورده.بخاطر یه چیز جزیی برای لحظات طولانی کریه میکنی طوری که انگار شمشیر خوردی یا یکی به قصد کشت زدت.

مثلا این روزا گیر میدی که برم ایدا.ایدا اینا که میان خونه مون میری پایین.یه خورده که هستی میگی بریم خونه.وقتی میای خونه یکدندگی و پافشاری که ایدا هم بیاد.بیچاره ایدا تسلیم خواسته ت میشه.وقتی میخواد بره خونه باز کلی گریه و زاری و بدبختی که نرو.بهرحال ما گریه هاتو به موندن اجباری ایدا ترجیح میدیم.به هیچ صراطی مستقیم نمیشی که بابا ایدا باید بره خونه ش لج میکنی چه جورررررررر!سرسام اور.مواقع اینچنینی صبر ادم رو بیش از حد لبریز میکنی .مواقعی مثل امشب که به هیچ عنوان ساکت نمیشی عزیز میاد به کمک هم تو و هم ما!چون اگه بیشتر ادامه بدی حتما تنبیه بدنی میشی و ماهم بعد از رفتن تو کمی اروم میگیریم.

اخه من نمیفهمم که این رفتار ناهنجار و لوس چرا؟؟؟؟؟؟

یه مورد دیگه چند بار که بابایی ما رسوند خونه مادرجون همین که میفهمیدی داریم میریم اونجا ا ز سر خیابون لج میکنی که نریم نرگس  .نریم نرگس.با گریه و زاری های بیش از حد دیگه از ماشین پیاده میشیم و با هزار بدبختی و اعصاب درب و داغون و گریه های بلند و ناخوشایند میریم اونجا.به جای سلام و احوال پرسی فقط لجبازی و گریه تو که میگی اینجا نیایم.اینجا نریم.به هر بدبختیه با کمک مادرجون و خاله جون و پدرجون ارومت میکنیم تا از سرت رفع بشه.با این حرکت زشتت مادرجون خیلی ناراحت شد که چرا ارمیا هم دوست نداره بیاد خونمون.

چند بار بهت تاکید کردم که دیگه نگی نریم خونه ی مامان.مامان ناراحت میشه و گریه میکنه .تا خداروشکر امروز اون حرکت رو انجام ندادی.عزیزم گاهی وقتا مثل اینا واااااااااقعا رو مخی و ادم از بچه داشتن پیشیمون میشه.

 

 

پسندها (1)

نظرات (1)

هم نفس
16 فروردین 93 12:36