محمد ارمیامحمد ارمیا، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 9 روز سن داره

ارمیای پاییزی من

ارمیا و سفر به بانه

1392/7/23 13:54
نویسنده : مامان فاطمه
678 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عزیزم 

ارمیا در کنار اب مهربان رود

اینروزا حال و احوال وبگردی و اپ کردن وبلاگ  زیاد نیست.بهم ریخته م و به ارامش نیاز دارم...

هفته ی قبل یعنی 4 شنبه راهی سفر به بانه شدیم که از مدتها قبل بابایی برنامه ریزی کرده بود.به همراه پدرجون اینا و خاله جون زهره شون.مدت سفرمون خیلی کوتاه و فشرده بود.سه روزه!حدود 1000 کلیومتر تا خود بانه فاصله بود. مسیر سفرمون به این صورت بود:تهران-مرقد امام-اتوبان ساوه-همدان-سنندج-سقز-بانه. در کل بیشتر سفر رو تو ماشین بودیم .شب اول رو همدان تا بعدازظهر روز بعد بودیم. به عباس اباد و گنجنامه شهر همدان سری زدیم و راهی بانه شدیم .شب ساعت 8 رسیدیم بانه ولی بابایی خیلی از رانندگی طولانی مدت خسته شده بود و از اینکه راهی این سفر شده بودیم اظهار پشیمونی میکرد.همگی خسته بودیم .یه خونه گرفتیم و شب اونجا موندیم.چون شب مغازه ها بسته شده بودن فردا تا ظهردر ون شهر موندگار بودیم. یه دو ساعتی برای خرید وقت داشتیم .چون بابایی شب نمیتونست رانندگی کنه اصرار داشت که زودتر حرکت کنیم تا به شب نخوریم ولی تا راه بیفتیم سمت خونه قبل رسیدن به همدان شب شده بود.تو همدان راهمون از پدرجون اینا جدا شد و تنهایی ادامه دادیم صبح ساعت 8 رسیدیم تهران البته شب یه دوجایی رو برا استراحت توقف کردیم.شما شب سوم از ساعت 8 تا صبح ساعت 8خواب بودی.تغذیه این سه روزت هم بیشتر شیر پاکتی های بود که میخریدیم.برای رسیدن به مازندران هم بابایی راه جاده ی که به شمال میرفت رو پرسید از اونجایی برای خیلی از تهرونی ها شمال یعنی جاده چالوس!ما نا خواسته افتادیم تو جاده چالوس.بعد تماشای اون همه بیابون بی اب و علف و خشک دیدن کرج سرسبز و سد امیر کبیر پر اب و پیچ های خسته کننده جاده چالوس خالی از لطف نبود ولی برای ما که خسته و کلافه از سفر بودیم خیلی طولانی بود.راهی که 4 ساعته باید به خونه میرسیدیم 8 ساعته رسیدیم.همون اول از دیدن اون سرسبزی و زیبایی های کرج و رستوران های شیک و دلنوازش  اون رودخونه به وجد اومده بودم و به پدرجون اینها هم گفتم که از این راه بیاین که مسلما اونا هم خسته تر شده بودن.اما اون راه و جاده تمومی نداشت.بلاخره بعد از 8 ساعت رانندگی بی وقفه ساعت 4.5 رسیدیم خونه.با صورتی افتاب سوخته.من و ارمیا همون اول سفر تو جاده فیروز کوه سوختیم و رنگ  پوستمون تغییر کرد .

از اوجایی که ما زیاد اهل مسافرت رفتن نیستیم مسافرت فشرده و راه طولانی زیاد به ما نمیسازه.معمولا تفریح و مسافرت روحیه ادمو عوض میکنه و خوش میگذره ولی این سفر اینطور نبود.سفر حوصله و صبر و وقت میخواد که ما هر سه مورد رو به مقدار اندک داشتیم.

جاده کرج به چالوس اگه اون استراحتگاه های شیک و باکلاس و متنوعش نبود هیچ جذابیت خاصی برام نداشت شاید چون دیدن اون مناظر برامون عادیه.من و بابایی در تعجب ترافیک و ماشینهای پلاک تهرانی بودیم که در اون جاده مشغول رفت و امد بودن.تنها زیبایی منحصر بفر اون تیکه از شمال نزدیکی جالب دریا و کوه بهم و جاده ای که از بینشون رد میشده بود وگرنه اگر به منطقه ی زیبای ما هم اینقدر اهمیت داده میشد و رسیدگی میشد ,چیزی از غرب شمال کم نداره!شاید خیلی ها به نظرم خورده بگیرن و مخالف باشن .ولی دلم میخواست نظرمو بیان کنم.با  این حال من بادیدن سه استان دیگه ای که در طول سفر شاهدش بودم حاضر نیستم خاک  و هوای مرطوب و شرجی مازندرانم رو با جای دیگه عوض کنم.

و اما ارمیا وروجک من

عزیزم تو ماشین که هروقت بیدار بودی جلو پیش من میموندی و عقب پیش خاله جون نرگس نمیرفتی.ماشین های تو جاده رو تماشامیکردی و میگفتی مامایی دید!ده تا دید.

وقتی رودخونه یا اب میدیدی تا تموم نمیشدن با شوق ذوق میگفتی مامایی اب!بابایی اب!

موقع خرید تو بازار بانه اصلا همکاری نکردی و یه ریز غر میزدی.بغل بابایی هم نمیرفتی.من هم تو اون فرصت کم هرچیزی که احتیاج داشتم و قیمتش مناسب بود رو خریرم.البته خیلی قیمت ها اونجا تو بعضی چیزا مناسب بود و من پشیمونم که ای کاش وقت بیشتری داشتم تا میتونستم بخرم.

شب اول تو همدان تو پارک راه کربلاه موندیم تو یکی از الاچیق هاش.نزدیکای صبح کمی هوا سرد شده بود.تو همون طور تو خواب صدام زدی و گفتی مامایی.مامایی یخ!مامایی یخ!نانازم الهی فدات بشم که سردت شده بود.

داداشی نازنازی که تو ماشین یه سمت صورتش افتاب سوخته شده بود و لپش قرمز خیلی خوردنی شده بود.خاله فداش بشه.

این از سفری که بهمون زیاد خوش نگذشت ایشالله سفر دیگه که بهمون خوش بگذره.

عزیزم نمیدونم چرا نمیتوتی از اسباب بازی هات خوب نگه داری کنی.سه چهارتا ماشینی که برات خریده بودم رو در عرض سه روز نابود کردی.از بالا دوتا شو انداختی پایین و شکستن.

داداشی خیلی دوستت داره و وقتی بازی میکنی با نگاش و لبخند رو لبش دنبالت میکنه.گاه گاهی هم چهار دست و پا میاد سمتت تا با هم بازی کنیدوولی تو گاهی ناقلا میشی و هلش میدی و نی نی رو نقش بر زمین میکنی.

اوضاع غذا خوردنت هم زیاد خوب نیست مولتی ویتامین خارجی رو هم یا نمیخوری  یا اگه بخوری هم زیاد روت تاثیری نداره.

به ایتم های برنامه شبکه نیم و محمودجون اینروزا علاقه ی زیادی داری.تا میای خونه ازمون میخوای که برات محمود بزاریم...

یه سری از کلمه های جدیدی که میتونی بگی :

 انار:با تشدید روی ن

آمو:عمو

نی نی

ام ن:عمونقی

پوشت باز: پوست رو باز کن

حمام

شیر

پوتو:پتو

بدی:مهدی

آدی:هادی

نیست

مهیا:مهیار

 

بقیه کلمه ها رو که یادم اومد رو بعدا به لیست اضافه میکنم...

 یه چند تا عکس بجا مونده از قبل رودر ادامه مطلب میزارم...

 

 

 

ارمیا درحال بالا رفتن و امادگی برای پرش

 

یک دووووو سه! 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

ریحانه
1 شهریور 92 21:17
سلام داداشم سالمه!!! نظر بذار
اندیا
5 شهریور 92 18:34
علی بود


علی یا عالی!!!!!!!!!؟؟؟؟؟؟؟
ارينا مو فرفري
10 شهریور 92 11:43