محمد ارمیامحمد ارمیا، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 1 روز سن داره

ارمیای پاییزی من

ارمیا توچولو ده ماهه شد

1391/6/17 19:16
نویسنده : مامان فاطمه
507 بازدید
اشتراک گذاری

قلب مامان سلااااااااااااااااااااااااااااااااام بعد یه مدت طولانی  ! 

نانازی ده ماهگیت مبارک ببین چه زود ده ماه گذشت و یه دو ماهه دیگه  یه سالت تموم میشه خیلی زود میگذره روزا و شبای باهم بودنمون اما خدارو شکر بخاطر همین روزای پر از شور و حس زندگی و شبای ارامش بخش که همه از وجود نازنین توئه.

با بابایی داشتیم تو شهر دور میزدیم از کنار دبیرستان دوران تحصیلم رد شدیم یه ان حس خوب پاییز و مدرسه اومد سراغم هی یادش بخیر اون چیزایی که یه زمان برامون دغدغه بودن حالا جز خاطره شدن این رسم زندگیه ولی چه رسم دلگیری.

هوا خنک شده تابستان چمدونشو بسته و از روزهای زندگی رخت بربسته.بوی پاییز میاد بوی مدرسه بوی بازی های راه مدرسه.اخ که من چقدر این روزای اخر شهریور رو دیوانه وار دوست داشتم همیشه این روزا برام بوی پاییز و بوی مدرسه ودرس رو میداد من عاشق مدرسه رفتن و درس خوندن بودم وبیشتر از اون هیاهو و شور خرید مدرسه برام جالب بود همه چیز اول پاییز و مدرسه رفتن برام دوست داشتنی بود.

این روزای اخر تابستون اولین  باهم بودن مون, منو یاد روزای اخر بارداریم هم میندازه یاد پارسال.

یاد اون روزایی که با شکم قلمبه که یه پسر وروجک هی در حال تکون خوردن و بازیگوشی تو اون جای تنگ بود.و مامانی که پپای کامپیوتر در حال خوندن پستای کلوب مامانای گل ابان 90 و در تلاطم و هیجان راهی برای ساختن وبلاگ برای پسر وروجکش!

یاد اون روزایی که برای گرفن سیسمونی لیست میگرفتم و اونایی که خریده بودم رو از لیست خط میزدم.

حس میکنم همین دیروز بود گاهی اوقات وقتی میگیم همین دیروز اغراق نیست بلکه خیلی نزدیک حس میشن.اره همین دیروز بود روز شماری من برای دیدن تو و سر اومدن این انتظار طولانی!

هییییییییی من از پاییز و این بوی پاییز خیلی خاطره دارم و دلم گرفته که چرا زندگی این مدلیه که این روزا خاطره میشن و دیگه برنمیگردن و فقط باید تو خواب دید که دوباره با بچه ها پشت نیمکت نشسته ایم و دلهره ی اینکه الان معلم اسم منو میخونه و درس ازم می پرسه رو داریم .استرس حتی این نگرانی تو خواب هم حس میشه و حتی تو خواب هم متوجه ام که بابا این خوابه و این روزا برنمیگرده و یهو تو خواب باز دوباره دلم میگیره که رویاست و واقعیت نداره اون لحظات تموم شده باور کن.!اینکه میگن از لحظات و زندگیت استفاده کن و لذت ببر درسته اما اگه خیلی هم بهمون خوش بگذره باز حسرت خوشی هم تو دلمون میمونه ....

نمیخواستم از پاییز و دلتنگی هام بگم میخواستم از تو بگم که چون یهو بعد عروسی هوا خنک شده دوباره مماخو شدی و فکر کنم یه دندون تازه در راهه که نق نق میکنی و لاغر شدی و این لاغر شدن رو عزیزجونت روزی چند بار تکرار میکنه و مثل پتک میکوبه رو سرم و من چیزی ندارم بگم و مبهوت اینم که واقعا قصدش چیه که هر بار میبینتت میگه بهم واااااااااااااای

عسلکم غذا همه چی بهت میدم دیگه از قانون خاصی پیروی نمیکنم باید عادت کنی که همه چی بخوری چون تجربه ثابت کرده که خیلی بخوام به اصول تغذیه پایبند باشم بدتر میشی و بیشتر اذیت میکنی و همه چیز رو در اینده نمیخوری همینطوری که الان هم باید برای دادن یه لقمه دنبالت بیام تا با کلی قربون صدقه بخوای منت بزاری و بخوری مرا خشنود کنی سرورم!

سوپ و پلو ر خوب میخوری و فرنی و حلوا رو علاقه نشون نمیدی و همچنان سرلاک رو 2 وعده یکی صبح و یکی قبل خواب با شیشه نوش جان میکنی.

 

عزیز دلم رابطه  ت با کامیونت بهتر شده و امروز کلی باهاش بازی کردی ولی به صورت یه کامیون چپ شده هلش دادی و وقتی به بن بست رسیدی فرمون دادی و دور زدی  و مسیرتو عوض کردی از اینکه چرخاشو میچرخونی لذت میبری و برای همین ترجیح میدی که کامیون چپ کنه تا راحت تر به حساب لاستیکاش برسی قربون عقل و مغز پر بارت بشم من!

خیلی دوست داری راه بری ولی هنوز نیروش رو نداری تا کمی را میبریمت دلت میخواد ادامه داشته باشه و اگه قطع کنیم ناراحت میشی و جیغ میکشی و میگی اه اه یعنی من میخوام تاتی تاتی کنم.

چند روزیه که میگی به به به یا شایدم بابابا ولی بیشتر این لفظ رو وقتی من و یا بابایی رو میدیدی بکار میبردی.چند شب پیش به به کنان رفتی سمت بابایی و در حالی که رو زانو نشسته بودی دستات رو به سمت بالا گرفتی و از بابایی میخواستی که بگیرتت خیلی صحنه ی جالبی بود

پست طولانی شد بعدا میام و از بقیه ی کارات و اتفاقا میگم جز اینکه

هرچی ارزوی خوبه مال تو

هرچی که خاطره داری مال من  

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (10)

مامان گیسوجون
17 شهریور 91 14:53
ای جانممممممم قربونش برم من آپم
مامی مائده
17 شهریور 91 20:34
ده ماهگیت مبارک عزیز دلم فاطمه جون منم مثل تو عاششششششششق پاییز و بوی ماه مهرم
مامان امیرناز
17 شهریور 91 23:36
سلام عزیزم ایشالا همیشه به عروسی گلم مامانی حست و درک می کنم این دلتنکی همیشه هست منم زیاد این حس و دارم
حدیث
18 شهریور 91 12:41
مگه پایه یک داری ارمیا؟؟؟ مشکاتم موقع رانندگی هن هننن می کنه ههه ههه خدا رحم کنه به مسافراتون
ilijoon
18 شهریور 91 18:00
مامان گیسوجون
19 شهریور 91 1:59
دوست گلم می شه زحمت بکشید به گیسو جون من رای بدید ممنون می شم لینک مسابقه http://koodakeman91.niniweblog.com/post347.php
مریم مامان پندار
19 شهریور 91 8:55
سلام عزیزم ممنون که به یاد ما هستی و برای پندار پیام تبریک تولد گذاشتی
مامان محمد فرهام
21 شهریور 91 18:56
سلام خاله جونی میشه بیایی و یه رای طلایی به گل پسری بدین لینکش توی وبم هست اگه زود بیایین تا دیر نشه ممنون میشیم شماره 42
ازاده مامانه هانا
22 شهریور 91 23:16
مبارکه 10 ماهگیت خاله
عجب عکسی کلی حال کردم


مرسی خاله جون.قربونت
كتي(مامان آقا مهديار)
26 شهریور 91 15:31
http://mahdiyarr.niniweblog.com/ ادرس جديد وبلاگ مهديارمه لطفا لينك توي وبلاگتون رو به اين ادرس تغيير بدين ممنونم