محمد ارمیامحمد ارمیا، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 18 روز سن داره

ارمیای پاییزی من

اولین سرما خوردگی جدی ارمیا گلی

1391/5/21 0:18
نویسنده : مامان فاطمه
238 بازدید
اشتراک گذاری

سلام همه ی هستی من

نانازم پریروز یعنی روز ٤ شنبه وقتی صبح ساعت ٩ بیدار شدی متوجه شدم که تب داری بهت قطره استامینوفن دادم و خوابیدی تا ساعت ١٢ که یه چند بار برا شیر بیدار شدی و من از خدا خواسته تا اون موقع خوابیدم تازه بیدار شده بودیم که عزیز جون اومد بالا.زیاد تبت رو جدی نگرفتم اخه چند روزی میشد که ابریزش بینی داشتی.بهر حال اینکه تا ساعت ٤ دوباره یه دو ساعت دیگه خوابیدی و چون میخواستم برم با خاله جون زهره دکتر باهم رفتیم خونه مادرجون و اونجا گذاشتمت ولی حال و روز خوشی نداشتی .

برات کفش تابستونه ی خوشگل خریدم که عروسی عمو هادی بپوشی و یه تی شرت ناز و یه کامیون بزرگ که دیگه دیگ و کنترل و ابکش رو هل ندی و با اون بازی کنی ولی زیاد بهش علاقه نشون نمیدی و همون اسباب بازی های خودت رو دوست داری.

چند بار تو اون ٢ ساعت از خاله جون نرگس جویای حالت شدم و وقتی اومدیم خونه دیدم پسری داره تو تب میسوزه با بابایی تماس گرفتم سرکار بود نمیتونست بیاد که پدر جون تازه از سرکار برگشته بود باهاش رفتیم دکتر.که اقای دکتر وقتی داشت معاینه ت میکرد یه بد قلقی کردی که نگو!اقای دکتر گفتن که گلوت چرکی شده و ایبو پروفن و یه چرک خشک کن و شیاف استا مینوفن دادن که از شیاف استفاده نکردم برات چون نمیزاشتی و مقاومت میکردی.وقتی شب اومدیم خونه چون اسپلیت روشن بود میلرزدی و رنگ و روت کبود شده بود و وقتی گذاشتمت تو پتو خوشت اومد و برا همین شب رو من و تو تو اتاق خواب خوابیدیم چون بابایی فوق العاده گرماییه و طاقت گرما رو نداره.تا صبح همش تب داشتی و قبلا راحت تر شربت میخوردی ولی الان دیگه دوست نداری و مثل خیلی از بچه های دیگه مکافاتی دارم برای خوراندن شربت بهت.دیروز کمی بهتر بودی ولی دیشب پدرمو در اوردی از بس گریه کردی تا صبح همش نق میزدی و گریه میکردی اصلا نفهمیدم چطور سحری درست کردم و خوردم فقط میدونم غذام سوخت!شیرهم درست و حسابی نمیخوردی تب هم نداشتی ها.فکر کنم گلوت درد میکرد.امروز هم خونه خاله جون زهره افطار دعوت بودیم ونجا هم خیلی اذیت کردی مثلا زود رفتم که به خاله جون تو این وضع کمک کنم ولی خوب نشد دیگه از بس بد قلقی کردی.حتی غذا هم درست و حسابی نخوردی من قاشق به دست دنبالت ولی دریغ از یه قاشق فرنی و یا سوپ خوردن.از بس هوا گرم بود کلافه بودی در کل خیلی خسته م کردی و رفتی رو اعصاب روزه هم بودم خیلی اذیت شدم ولب بعد افطار که خوابیدی شنگول شدی و کلی بازی کردی ولی همچنان غذا نخوردی حتی شیر خشک و سرلاک هم نمیخوری تا حالا که برا خواب کلافه ای و خوابت میاد و میخوام برم بخوابونمت .بعدا میام از کارای جدیدت میگم حتما دوستت دارم و امیدوارم زود زود خوب خوب بشی مثل روزای قبل

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

فاطمه
21 مرداد 91 0:35
ارمیا جون ایشالا زودی خوب میشی. مامانی همه بچه ها همینن پدر در میارن تا بزرگ شن. بوس به ارمیا جونم


دوست گلم ممنون از حضور پر مهرت و نظری که گذاشتین ولی متاسفانه چرا ادرستونو نگذاشتین تا از خجالتتون در بیام