دلتنگ هوای تو
mamany ت : 13 / 4 / 1391 ز : 5:28 PM | +
سلام ارمیای من
عزیزم شما و بابایی الان خوابین و من هم خوابم نمیاد و کمی تو وبلاگای دوستامون سری زدم و الان حس میکنم بیکارم و حوصله ی انجام دان کاری رو هم ندارم.
با اینکه پیشمی و مثل فرشته ی ناز خوابیدی ولی دلم برای شیطونی هات تنگ شده و دلم میخواد بیدار باشی و شیطنت کنی .پسر بدجوری مارو دیونه ی خودت کردی بدجور!
اینقدر بهت وابسته شدم که وقتی میری پایین پیش بابا محمد شون اینا و کاری هم ندارم که انجام بدم تا دوریت رو حس نکنم اینقدر گیج گیجی میکنم تا اون لحظات تموم بشه و نفسم بیاد پیشم.اون موقع از ته ته دلم حس میکنم که من عاشقانه بهت وابسته م.
اینکه میگم عاشقتم و هستی منی الکی نیست اینارو از ته دلم میگم وروجک خان.
ناناز من وقتی پیشم نیستی بدون قلب و روحم همیشه با توئه و من یکی هیچ وقت تنهات نمیزارم و ول بکنت نیستم مگر اینکه تو مامانی رو نخوای که بحثش جداست ولی بدون اون روزی که تو منو نخوای اخرین روز عمر منه.
عشقم همیشه و همیشه و تا ابد قلب منی!