محمد ارمیامحمد ارمیا، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 5 روز سن داره

ارمیای پاییزی من

اری بلا در اسفند 92

1392/12/16 18:33
نویسنده : مامان فاطمه
406 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عزیزم

قربونت برم وروجکم که اینن لقب واقعا برازنده ته .اخه امروز روز جمعه ایی که مثل خیلی از جمعه های دیگه کسل کننده بوده بیش از حداقل 5 بار رفتی پایین و برگشتی.میری پایین یه 10 دقیقه میمونی بعد حوصله ت پیش عزیز اینا زود سر میره دوباره برمیگردی خونه.تو خونه هم حوصله  ت سر میره نق میزنی گریه میکنی بهونه میگیری .و دوباره عازم رفتن به پایین میشی.

عاااااااااااشق اب بازی هستی .مثل بابایی.اخه بدون استثنا هر جمعه بابایی بیش از دو ساعت ماشینشوو میشوره.و تو هم که شرایط فراهم که شیلنگ اب بدست اب بازی کنی.من هم که واعا حوصلم از این اب بازی بی مورد شما پدر و پسر حوصلمه م سر میره .یه جورایی کفرم در میاد و عصبانی هم میشم.

نمیدونم چرا ولی دوست داری بچه قلدر باشی.لحن صحبت کردن و قلبمه سلمبه صحبت کردنت کاملا مشخصه که کمی تا قسمتی ابری زورگو تشریف داری.

وقتی با ا یدا بازی میکنی  اگه ایدا مطابق میلت عمل نکنه بهش میگی برو دیگه دوستت ندارم.

تا اونجا که یادم بیاد چندتا از اون جمله های جالبت رو مینویسم:

-ایدا یه 5 دقیقه بیا اینجا

-مامانی یه لحظه یه لحظه بیا.

-مامانی یه کوچولو (با شصت و انگشت اشاره نشون میدی اندازاه ی کوچیکی شو)به من قند بده.فقط یه کوچولو.

مامانی شهاب تیام بزار.مامانی سامی بیگی.ای جوووونم.

-امشب شبکه نیم میده ها!

-امروز 4شمبه

-موقع بازی یا اواز خوندن میگی دو سه چار پنج و من که چشات و نیگاتو گردی اون صورت ماتو به همه دنیااااااا  نمیدم نهههههههههههه!دقیقا همینطوری اخرشو میکشی.

-یه دقیقه دوچرخه بازی کردمو.

-چرا منو میزنیوووو.(دقیقا مثل لهجه ی خودمون)

-مامانی در رو باز کن بابا مهدی من اومد.

-بابا مهدی سلام. خوبی ؟سلامتی؟

-مادرجون قصه ی بز بز قندی رو برات تعریف کرده اومدی میگی :مامانی اقا گرگه وحشی بود.اینقدر وحشی  وحشی بود .پنگول رو خورد.

کفشی که برای عید خریم برات اینقده دوسش داری که نگو باهاش شب میخوابیدی.روزهم  کل روز پات بوده دیدم نمیشه تا عید مرسیده خراب میشه .بهت گفتم گذاشتی بیرون پیشی برده.تو هم فعلا باور کردی ولی هروقت یادش میوفتی میگی مامانی کفش قشنگم کو؟بپوشم!

بلاخره رفتیم اتلیه و تونستیم چندتا عکس بندازیم .این دفعه بچه ی بهتری بودی و مثل قبل خدارو شکر نبودی.این نشونه ی بزرگ شدنته گلم!

دوتا از دندونای نیشت بعد از چندین ماه در اومدن .که یه نشونه ی دیگه بزرگ شدنت اینجا هم بوده که مثل قبل که بیش از اندازه گریه میکردی و لجبازی و  بد غذاتر میشدی که خداروشکر این بار اینطور نبوده.

با علی هم میونه ت بهتر شده  وو کمتر میزنی ش.مگر اینکه علی مرکز توجه باشه و کسی به تو اهمیت نده یه جوری میزنی ش که کسی متوجه نمیشه چطور زدیش.علی تازه دو ماهه که راه افتاده و الان احساس استقلال میکنه و دوست داره تند تند تنهایی راه بره.ولی تو اصرار میکنی که با علی قطار قطار راه برو بازی کنی.بچه رو هول میدی و اون میخوره زمین و گریه میکنه.این احساس رو به مهراسا هم داری یعنی دوسشون داری ها ولی نمیدونم که چرا فضا رو مناسب میبینی یهو میزنی شون.بابا طفلکی ها گناه دارن!

بابا مهدی ت هم دست به کار شده و موهاتو کوتاه کرده تو این مورد هم پسر خوبی بودی و گریه نکردی.البته من هنوز شاهکار بابایی رو ندیدم.تو هم تو حموم مشغول اب بازی هستی برم ببینم بابایی چه گلی کاشته!

راستی دفعه ی بعد حتما با کلی عکس میام....

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)