محمد ارمیامحمد ارمیا، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 8 روز سن داره

ارمیای پاییزی من

مثل یه طوطی سخن گو

1392/7/23 13:49
نویسنده : مامان فاطمه
260 بازدید
اشتراک گذاری

سلام پسر گلم

ای شیطونک شسیرین زبون و نانازی من امروز از بس بهم میپیچیدی و مامان مامان میکردی کلافه م کردی و فرستادمت خونه مادرجون .الان هم با خیال راحت نشستم تا بعد مدتها با ارامش وبتو اپ کنم.اخه دیروز بعد کلی تایپیدن اقا فضوله دکمه بک کیبورد رو فشرد و همه ی نوشته هام پرید.دیگه حوصلم نمیگرفت بنویسم تا حالا دیدم نیستی گفتم بهترین فرصته.

اخیییییییش کامپیوتر خودم!دلم براش تنگ شده بود .مال خودم یه چیز دیگه ست. با لب تاپ و تی وی اینا اصلا نمیتونم راحت کار کنم.

وقسمتی از شیرین زبونی های شیرین عسلم....

مامانی:ارمیا خدا چندتاست؟

ارمیا:اکی(با انگشت اشاره یکی رو نشون میدی)

-ارمیا خدا کجاست؟

-با(با سر بلا رو نشون میدی).بای بای خدا(با  حرکت دست با خدا بای بای میکنی).

واااای چه صحنه ی پاک و دلنشینی از معصومیت کودکانه پسرم !خدااااااااااااااااااااااااااااااایا به پاکی  قلب کوچیکش قسم ت میدم که تنهاش نزاری و هواشو داشته باشی که تو تنها پناه قلب مهربون  کوچولوهایی مثل ارمیایی!بهترینارو بهشون بده.امین

چند روز پیش بچه های کوچه مادرجون اینا تو کوچه روفرشی انداختن و مشغول رسیدگی به تکالیفشون بودن که ارمیا هم رفت کنارشون نشست و بهشون نگاه میکرد.دیدم دلش نقاشی میخواد بهش دفتر و خودکار دادم .رفت کنارشون نشست و مشغول گگاشی شد.من برگشتم خونه که صداشو شنیدم که میگه بای بای.بای بای بته ها(بچه ها).بای بای .داشتی با تک تک شون بای بای میکردی.دفتر به دست مشغول خداحافظی بودی .قربونت برم پسر فهمیده ی من چقدر تو باحالی.

هر روز صبح بعد خوردن صبحونه که معمولا ٨.٥ -٩ ست.میری روی تخت و پنجره ی اتاق خواب رو باز میکنی و بابا و عزیز رو صدا میزنی اون هم با صدای بلند بااااااباااااااا!بابا چند بار.اگه بابا جواب نده عزیز عزیز میگی.عمو هادی و نی نی رو صدا میزنی مثل ساعت بیداری اهالی خونه رو بیدار میکنی.بعد دیدن بابا و عزیز و سیا و صب بئر(صبح بخیر)میگی و میخوای بری پایین .تندی میری سمت در و از اونجایی که دستت میرسه در رو باز کنی در رو باز میکنی و میخوای از پله ها تنهایی بری پایین.اما پله های خونمون ٢٣ تا اون هم مستقیم .خطرناکه نمیزارم تنها بری.میگم بابا رو صدا بزن بیاد دنبالت .تو هم اینقدر صدا میزنی تا بابا بیاد. وقتی هم که بابا میاد به بابا میگی نیا نیا .یعنی همون پایین وایستا خودم میام و پلهها رو یکی یکی میری پایین و همچنان به بابا میگی نیا تا بری پایین.

اما چند روز پیش بابا نیومده بود و میخواستی تنهایی بری .بهت گفتم :

-روی همین پله بشین تا من مانتو بپوشم و بیام .باشه!ارمیا نری .باشه!قول

-باشه.قول(با تکون دادن سرت هم تایید میکردی)

رفتم مانتو گرفتم و برگشتم دیدم اقا اخرین پله رو رفته و تموم شده رفته سمت خونه عزیزشون .

-ارمیا مگه نگفتم نرو.دیگه حق نداری تنهایی بری.بیای خونه حسابتو میرسم.

به حرفم توجه ای نکردی و رفتی...

قربون هوش و ذکاوتت برم که همه ی کارتای بن بن بن رو بلدی .فول فول همه شون روومیگی.راستش فکر کنم برات تکراری هم شده باشن و یکی یکی پاره شون میکنی.از سی تا کارت ١٦ تا مونده.اما دوست داری کارتا رو بخونی و حوصله ت سر میره میاری شون میگی مامانی کات کات .

عاااااااااااااااااااااااشق محمودی.یه مدت که کامپیوتر نداشتیم راحت شده بودیم.از بس که میگفتی مامانی محمود محمود.این نیم ساعت برنامه شبکه نیم که خلاصه همه ی قسمتا بود رو روزی چندین بار پشت هم نگاه میکردی.کلافه شده بود .تک تک جمله هارو من و بابایی حفظ شده بودیم.الان که دوباره کمپیوتر دار شدیم از اول شروع شد.صبح بیدار میشی میگی محمود تا شب که بخوابی.

عمه جون برات با دیگ میزنه و ایدا محمود میخونه و تو محمودگویان میرقصی.از بقیه هم میخوای برات دست بزنن.کیفمیکنی و از رقص سیر نمیشی.دیروز که داشتی محمود میدیدی.وقتی گوبای پارتی محمود اومد.اومدی دستمو گرفتی که یعنی مامانی بیا برقصی.نمیزاشتی به کارم برسم ومیخواستی با هم برقصیم.

کمی تا قسمتی ابری خجالتی تشریف داری و این کارهای خاص مثل رقصیدن رو تو جمعی بیشتر از خانواده های خودمون انجام نمیدی.یا کلمه ها و حرفایی که میتونی رو اگه کسی ازت بخواد با کمرویی و با صدای ضعیف جواب میدی که صداتو خودتم نمیشنوی.عزیزم این مورد رو من اصلا و ابدا دوست ندارم چون  برخلاف خودم باید با اعتماد به نفس بالا بار بیای.در این زمینه تلاشهامو میکنم که مثل من نشی.

با ادب بودن خوبه ولی خجالتی و کمرو و ترسو بودن آآآآآ!!!!

بلاخره که تونستیم از شیشه شیر بگیرمت اخه بیش از اندازه میخوردی و به غذا لب نمیزدی که الان خداروشکر خوب غذاتو میخوری.از این بابت خیلی خوشحالم.از طرفی در مصرف پوشک هم صرفه جویی میشه.اخه قبلا که شیر میخوردی همیشه پوشکت پر بود از شب تا صبح هم هاز پشت و هم از جلو کاملا پر بود. ولی حالا معمولیه و گاهی اوقات تا چند ساعتی پوشکت خشکه!!در زمینه ی از پوشک گرفتنت هم هیچ اقدامی نکردم .اخه نمیدونم از تنبلیه یا چیز دیگه که حوصلم نمیگیره.کار سختیه فکر میکنم همه جوره باید مواظبت باشم و حواسم بهت باشه.اگه یه لحظه غافل بشم جیش میزنی و خودتو خیس میکنی.البته یه دو سه دفعه ای بازت گذاشتم ولی نهایتا بعد نیم ساع اون هم سه بار دستشویی رفتن خودتو خیس کردی که به این نتیجه رسیدم فعلا بی خیالش باشم.

خیلی چیزا از کارها و کلمه های شیرینی که بعد از هر حرف زدن ما تکرار میکنی میخواستم بگم ولی طبق معمول یادم رفت!

 

کلا خیلی نسبت به قبلاها اروم تر و بهتر شدی.که خیلی خوبه از این بابت خدارو شکر میکنم ولی هنوز هم زیادی بهم وابسته ایی.

صبح که میری پایین.یه ده دقیقه ای میمونی و بعد خیلی شیک و خوشگل با تکون دادن دست میگی عزیز بای بای .بابا بای بای.و راحتو میگیری و میای بالا.عزیز میپرسه که کجا بری.

-مامانی

خودت تنهایی پله ای خطرناک مارو میای بالا و در میزنی .مامانی مامانی باز.

در رو باز میکنم و میبینم تنهایی دوباره اومدی بالا.دعوات میکنم ومیگم چرا تنها میای.اخرش از این پله ها میوفتی و دستمونو نمیگیری.یه چیزایی غر زنان جواب میدی و میری سراغ اباشی هات(اسباب بازی)

هم این پست طولانی شد و هم من خسته شدم و گرسنمه.تا بعد و مطالب جالب از اری وروجک.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)