واااااااااای مامانی بف میاد!!

سلام شنگولم

وااااااااااای گلم الان دو روزه که تو شهرمون بعد تقریبا ٤٠ روز بدون بارش بارون داره برف میباره.اینقده ذوق زده شدیم که نگو.تازه این حس به تو هم انتقال پیدا کردتا میریم ببینیم هنوز برف میاد یا نه میگی من هم  ببینم بف میاد.

دیروز رفتیم گنگل(جنگل)برف بازی اولش شما خواب بودی بعد بیدار شدنت هم سرحال نبودی و بیشتر تو بغلم بودی و نق میزدی.وقتی اومدیم خونه گفتی بابایی امشب بییم گنگل؟بابایی گفت باشه فرداا میریم جنگل برف بازی.تو هم با یه ذوقی میگی بییم گنگل!

خلاصه کلی از این برف و سرمای غیر منتظره کیف کردیم .

دوسه هفته پیش تولد علی جون بوده که هی کم و بیش خوش گذشت ولی بیشتر از همه تو کیف کردی و کلی با بادکنک بازی کردی .علی هم که قربونش برم خیلی با حال با بادکنک بازی  میکرد و قل میخورد که خیییییییلییییییی جالب بود.

نانازم تا ما میخواییم نماز بخونیم دقیقا میای جلومون وامیایستی و حالت ربنا میگیری و حواست هست که کی میریم رکوع و سجود که شما زودتر از ما انجامش بدی.الله اکبر و ربنا هم میتونی ادا کنی.

واااااااااااااااای از گگاشی کشیدنت کل خونه پراز اثر هنری توست.همه جا ریختن هی جمع میکنم ولی باز از پشت سرم دوباره شروع میکنی گگاشی کشیدن و ریختن .

مامانی بیا بستنی کیم بکش

مامانی بیا چشم چشم یه گردو بکش.

مامانی بیا گگاشی بکشیم.

مامانی بیا بستنی کتابی بکشیم .

ومامانی و مامانی و.....

قربونت برم ماشالله خیلی زود میتونی شعرا رو حفظ کنی.مخصوصا ترانه هایی که میشنوی.امروز بهم میگی ممانی میخوای شهاب تیام بزاری؟ترانه جدیدش رو خیلی دوست داری.جان مار ایمان فلاح و عشقم لیلا فروهر رو همین طور.جالبت اینجاست که همراه شون میخونی مثل یه ادم بزرگ.

شعر توی ده شلمرود رو تا نصفش بلدی.اگه با موزیک ویدئو ش باشه که بدون غلط همراهی میکنی.حتی شعرایی که خیلی بچه تر بودی رو برات میخوندم هنوز تو ذهتن هست.مثلا دیروز سر سفره صبحونه میگی مامانی جوجه جوجه طلایی گفتش جایش تنگ بود.من یه لحظه تعجب کردم که تو چه میدونی من خیلی وقته این شعرو نمیخونم برات!

نانازم چندتا کلمه انگلیسی هم بلدی مثل hello, سلام       ball  توپ      گربه,cat        کتاب book     

آ  ا  و ب رو هم از حروب الفبا اشنایی و هرجا میبینی باذوق میگی اااااا مامانی آی با کلاه.

یه خورده زیادی لجبازی که گاهی اوقات میره رو مخ  ادم .بخاطر خیلی چیزای کوچک اینقدر گریه میکنی که انگار به قول خودمون شمشیر خوردی.

هنوزم وقتی کسی سر به سرت میزاره و لجت رو درمیاره حرف بد میزنی.هرکاری میکنیم تابهت بفهمونیم این کار بده زشته فایده ای نداره.

وااای از خوابی که نداری شب با هزار مکافات ساعت 12 میخوابی و  چندین بار نصف شب بیدار میشی و گریه میکنی و مارو بد خواب.روز هم همین طور بعدازظهر باید با چک و لگ بخوابونمت.اصلا خواب نداری.

یه شب موقع خواب بهم میگی مامانی من میترسم

-چرا مامانی ترس نداره؟چیزی نیست که بترسی

-گاو خدا منو نمیخوره

-نه چرا بخوره گاو خدا الکیه .مجسمه ست واسه قشنگی میزاریم رو دیوار ترس نداره که.منظورت مجسمه ی چوبی رو دیوار زن عمو پریسا شون بوده که هر وقت حرف بد میزدی زن عمو اینا بهت گفتن که این گاو خدائه حرف بد بزنی تو رو میخوره.

خلاصه اون شب خیلی سوالا در مورد ترسیدن و این چیزا ازم پرسیدی.دهنت رو باز میکردی و چشاتو میبستی و میگفتی گاو خدا اینجوری نمیکنه.نه عزیزم نه بخواب من هستم پیشت بابایی هست از هیچی نترس .با هزار ناز و نوازش خوابیدی.

تازگی ها هرچی که دورو بر و تو تلویزیون میبینی میگی این چیه؟با صدای بلند

مثلا میگم این  لاک پشته.

-ا لاک پشته اسمش.

الان هم خوابیدی که اومدم وبت بنویسم.اگه بیدار باشی که کلی باید باهم جنگ و دعوا کنیم .میای خودت رو از دسته ی صندلی  اویزون میکنی بعد میگی مامانی منو بگیر میوفتم ها!

ناز تو بخوره مادر با اینکه بعضی موقع ها خیلی عصبانیم میکنی ولی یکی از اون جمله های شیرینت برای اروم کردنم کافیه.