نمیدونم چی کار کنم؟!!!!!!!!!
سلام نازدونه
گل پسری برات کیف خریدم و همچنان منتظرم که از مهد تماس بگیرن برای تشکیل کلاس ولی هنوز که خبری نیست.احمالا تعداد کمه!اره برات کیف خریدم خیلی دوستش داری دفتر و مداد و پاک کن رو خاله جون نرگس خریده.هرجا میری میبری با خودت و دوست داری به همه نشون بدی.میگی به عمو امید نشون بدم کیف خریدم.میخوام برم مدرسه درس بخونم بیست بگیرم.
کلا دوست داری مدرسه رفتن رو.از طرفی هم اینروزا نمیدونم بخاطر جو خونه است یا چیز دیگه که کم حوصله و بداخلاقی.شاید هم تقصیر ما باشه که بخاطر بیماری عزیزجون ناراحتیم و حوصله ی خودمون رو هم نداریم و این رفتارها رو تو هم تاثیر داشته.اگه بری مهد قران از این جهت خوبه که از فضای خونه کمی دور میشی با بچه های دیگه اشنا میشی.اجتماعی تر شده و از وابستگیت به من کم میشه.اما یه اخلاقی که داری خیلی غرغرو شدی.میگم بیا نقاشی بکشیم چون مداد گرفتن رو بلد نیستی میگی بیا با هم بکشیم .که نمیشه همیشه من بکشم اینجوری که هیچ وقت یاد نمیگیری.میگم بیا مثل مسابقه هرچی من کشیدم تو هم بکش گردی میکشم مال من مسلما قشنگ و بدون اشکاله و برای تو خط کج و کوله و اخرش هم نمیتونی درست وصل کنی .واااااااااااای کلی گریه میکنی و میگی چرا این طور شده؟؟؟؟؟؟هر چیز دیگه ای ازت میخوام تنهایی بکشی چون اون چیزی که میخوای نمیشه ناراحت میشی و غر میزنی و گریه میکنی.میگم عزیزم بابا تو کوچولویی معلومه که نمیتونی بکشی.تو خیلی هم خوب میکشی از همه بیشتر بلدی.اشکال نداره اینطور شد.متوجه نمیشی که نمیشی!اخرش هم صبرم لبریز میشه و همه وسیله هاتو جمع میکنم و با هم دعوا میاوفتیم و بی خیال میشیم.با این رفتارات گاهی اوقات فکر میکنم که 3 سالگی زوده که بری مهد هرچند تایمش کمه و پاره وقته.وقتی به بچه های فامیل توجه میکنم میبینم وقتی 4 سالگی میرن مهد چون بیشتر میفهمن براشون راحت تره و خودشون دوست دارن.انگاری اماده ترن.موندم سر دوراهی هنوز تصمیم نهایی رو نگرفتم که بفرستمت یا نه!!!