محمد ارمیامحمد ارمیا، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 30 روز سن داره

ارمیای پاییزی من

اندر احوالات ارمیای 3ساله و2 ماهه و 20روزه...

1393/11/1 20:15
نویسنده : مامان فاطمه
311 بازدید
اشتراک گذاری

سلام برگل پسر نازم

خوشگل مامان ماشالله دیگه برای خودت اقایی شدی و فهمیده و با ادب تر شدی.کم کم برای حرفای ما ارزش قائل میشی و حرف و خواسته مونو گوش میدی.کلا از مسائل دورو بر و اتفاقات سر در میاری و میفهمی و درک میکنی.خب مسلما هنوز خیلی چیزا سرجای خودش هست یکی هم همین وابستگی بیش از حدت به من و گاها باباییه.که این مسئله زمانبره .

عزیزدلم میخوام از شیرین زبونی ها و بلبل زبونی های این چند وقتت بگم:

نازدونه ی من چند روز پیش مادرجون شما و علی جون رو بردن پارک تاب بازی از اونجایی که 5شنبه بوده و مزار نزدیک خونه است یه سر به اهلقبور هم زدین و مادرجون شما دوتا وروجک باهوش رو برده سر خاک پدربزرگ خدابیامرزم و براتون توضیح داده که اینجا قبر پدربزرگ مامانیه و...

من تو خونه منتظر شما بودم که صدای وارد شدنت رو شنیدم :سلام پدرجون .بودیم سر قبرت!!!!!!!!!!!!!!!!!

من:تعجب چی  ارمیا چی گفتی؟؟؟؟؟؟کجا بودی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

-بودم سر قبر پدرجون دیگه .اونجا قبر پدرجون بود.پدرجون قبرش اونجا بود ماهم رفتیم سر قبرش.

اها پس بودین سر قبر پدر من!!!!!!!!!!!ای ناقلا با این پردازش جالبت!

یه روز که نوبتمون بود وو بودیم پایین.باباحاجی برات چای ریخت و رفت تو اتاق پیش عزیز.تو هم ازم خواستی تا چای رو بهم بهم (هم زدن)بزنم تا هم شیرین بشه و هم خنک.داشتم چایی بهت میدادم یه مو بود تو نلبکی من هم به حالت غر گفتم اوه بازهم مو.(اخه باباحاجی ت چند وقتیه موهاشو بلند کرده و کل خونه موهاش ریخته)

دیدم تو میگی:بزار برم به بابا بگم همه جا مو .موی بابا و سریع رفتی تو اتاق بابا و صدات رو میشنیدم که میگفتی:بابا همه جا مو موی تو همه جاهست .همه جا موهات ریخته.مو مو مو!

بابا که اتفاقا خانم فیزیوتراپ هم بود گفت کجا مو بوده تو چاییت.از کجا معلوم که مال منه.و...

دوباره سر نهار بابا گفت خب پس همه جا موهای منه.تو از کجا میدونی موی منه.؟؟؟؟

-ارمیا:مامانم میگه!

من:خجالتغمگین و از دست ارمیا ی صادقعصبانی

خب دیگه این هم از بچه که ابروی مارو برد و چه خوب گفتن که حرف راست رو باید از بچه شنید....

یه مورد دیگه

دوتا پشتی مون که دلم رو زد به بابایی گفتم ببره بزاره پایین چون دیگه بدردمون نمیخوره از بس این اقاپسری به عنوان سرسره ازش استفاده کرده.فرداش رفتیم پایین بابا پرسید این پشتی های شماست چرا اوردین پایین؟؟

-ارمیا :اخه مزخرفه

بابا:چرا مزخرفه؟

-اخه مامانم میگه!

یعنی بچه به این میگن ها که قشنگ هواتو داره!

از این داستانهای بلبل زبونی هات زیاد داریم منتها الان یادم نمیاد در ادامه ی پستم یادم اومد میگم

پسندها (5)

نظرات (2)

نازگل
30 تیر 94 22:22
سلام ! وبلاگ خيلي زيبايي داري!
مهرنوش
31 تیر 94 14:01
سلام خیلی مفید بود ! به منم سر بزن