محمد ارمیامحمد ارمیا، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 30 روز سن داره

ارمیای پاییزی من

مامانی برام تولت میخری

1393/9/30 16:37
نویسنده : مامان فاطمه
379 بازدید
اشتراک گذاری

سلام گلم

نانازم از چند هفته ی پیش شروع کردی به درخواست تبلت.مامانی برام تبلت بخر!مامانی من تبلت اسکوتر میخوام.تبلت باب اسفنجی!

کلا خیلی به بازی های کامپیوتری مثل پو و ماشین بازی علاقمند شدی.من که گوشیم معمولیه و دوتا بیشتر بازی نداره کلی خودتو سرگرم میکنی باهاش.اگه خونه ی مادرجون باشیم با گوشی مادرجون و پدرجون که انرویدن و کلی بازی دارن فقط مشغول بازی کردن هستی.فکرشو بکن باز تبلت هم میخوای اگه بخریم فکر کنم کلا اسباب بازی هات رو فراموش میکنی.از طرفی هم نگرانم که نکنه گوشی پدرجون اینارو خراب کنی.نمیدونم چیکار کنم؟بخرم یا نه؟اخه زوده.ولی نمیشه با خواسته هات هم مقابله کرد چون شدیدا پافشاری میکنی.البته یه چند روزیه کمتر میگی.ولی روزای قبل روزی چند بار به بابایی میگفتی:بابایی برام تبلت باب اسفنجی میخری؟!!!!!!!!با یه لحن مظلومانه هم میخوای که ادم نمیتونه مقاومت کنه.بابایی هم گفته اگه به مدت ده روز پسر کاملا خوبی باشی الکی مامانی مامانی نگی اذیت نکنی غذاتو بخوری برات میخرم.فعلا که ایت مدت رو رعایت نکردی!خداکنه از ذهنت بره بیرون فعلا!چون زوده

یه دوسه هفته پیش که خونه ی خاله جون زهره بودیم یه کیک باب اسفنجی کوچولو برات خریدم و شمع تولدتو فوت کردی.کلی هم ذوق کردی و خوشحال شده بودی.اخه قبل از اون خیلی اصرار میکردی که مامانی  یا بابایی برام کیک تولد بخرید شمع فوت کنم.یا میگفتی مامانی عکس تولد کوچیکم رو بزار.منظورت تولد وبلاگی بود که تو یه پست عکس کیک و شمع گذاشته بودم و هروقت باز میکردم اون پست رو با دقت به تکتک عکسا نگاه میکردی و شمع هارو هم فوت میکردی!الهی فدات بشم که چه دل خوشی های بچگونه ی نابی داری.  بهت حسودیم میشه که تو دوران بچگی ت داری سیر میکنی ای کاش همیشه بچه بودیم!

پدرجون رفته بودن مشهد زیارت تو علی هر وقت تماس میگرفتیم و صحبت میکردی کلی چیز میخواستی که به پدرجون میگفتی برام بخر:پدرجون برام تبلت باب اسفنجی.اسکوتر.ماشین بزرگ.طبل بخر.پدرجون هم که دستش درد نکنه انشالله ایندفعه با مادرجون برن خانه ی خدا برای تو و علی طبل و یه دست لباس خرید.اما لباست که خیلی هم قشنگه سایزش خیلی بزرگه احتمالا سال بعد یا دوسال بعد اندازه ته.اما با این حال همون لحظه لباستو پوشیدی و کیف کردی حیف که برا بزرگ بود...

مامانی امسال افتادم تو خط بافتنی!

پارسال که یه کار شروع کرده بودم اوایل پاییز و تا اخر زمستون هم تموم کرده بودم و ناموفق بود کارم .البته مال خودم بود و سایزش بزرگ بود و من تازه کار بودم نتونستم تمومش کنم.اما امسال رفتم برات کلاف گرفتم مخمل ابی رنگ .شروع کردم به بافت پلیور که  اتفاقا 4-5 روزه تموم شد که اولش خوب بود و زیاد ایراد نداشت اما چون بافت مخمل بود کمی وارفت ولی خوبه خونه میپوشی و برای کسب تجربه خوب بود.تو هم خیلی دوستش داری و میگفتی:مامانم داره برام پالتو میدوزه!چه کلاسی هم میزاشتی و چه کیفی میکردم من.بعد یه بافت جلو بسته برای علی بافتم که اونم منهای ایرادهایی خوب بوده ولی کمی کوتاهه.و بعداز اون هم یه جلیقه 4دکمه برای تو بافتم که خوشگل شده و برای کسب تجربه خوب بودن و سرم گرم شده و کمتر به وبگردی میام.الان که بیکارم و اخری تموم شده دلم میخواد بازم ببافم!

حال عزیزجون هم که زیاد فرقی نکرده و هنوز نمیتونه راه بره و یه چندروزه خونه و چندروز بیمارستاه.وضعیت سخت و غیر قابل تحملی شده و اوضاع زندگی از این نظر بهم ریخته!امیدوارم به این روزای عزیز ماه صفر عزیز هرچه زودتر روبراه بشه و شفا پیدا کنه.خودش هم دیگه خسته شده.

امشب اما شب یلداست و ما با پدرجون اینا میخواییم بریم خونه ی عمو بزرگه ی من و انشالله یلدا بهمون خوش بگذره!

 

                              

این هم اقاپسری بااولین بافتش.داره خروج بخار از دهان رو امتحان میکنه

ئائاشی ها در جنگل پاییزی  

درحال جمع کردن هیزم

 

 

پسندها (2)

نظرات (2)

شادي
14 دی 93 14:27
سلام دوست عزيز! خوبي؟!! وبلاگت خيلي قشنگه! مخصوصا عکس هاش! ولي چرا ازش کسب درآمد نميکني؟؟! کافيه توي ((سيستم کسب در آمد پاپ من)) ثبت نام کني. بعد وبلاگت رو در قسمت سايت ها ثبت ميکني تا تاييد بشه. بعد کد رو در قالب وبلاگت قرار ميدي. بعد به ازاي هر بازديدکننده که در وبلاگت کليک کنه 60 الي 150 ريال به حسابت اضافه ميشه. تسويه حساب ها به طور منظم و هفتگي انجام ميشه. کافيه که امتحان کني! مطمئنم خوشتون مياد و راضي خواهي بود! لينک ثبت نام : http://popman.ir/user/signup/ref:437 منتظرما! ____________
محمد
28 دی 93 9:10
سلام، آپم آپم آپم با مطلب "راهکارهایی جهانی برای لاغر شدن" بروزم ... منتظرتونم.