محمد ارمیامحمد ارمیا، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 29 روز سن داره

ارمیای پاییزی من

زندگی

 

 

 

و این هم ادرس وب پسر خاله ارمیا جون.خوش حال میشم محبت کنید و  به وب نی نی تپلی مون سر بزنید....

             http://ninitopoli91.niniweblog.com/

 

 

بوی ماه مهر ماه مدرسه و اری جونم

        سوم مهر 95 اولین روز از مهد ارمیا جون.ساعت 8:30صبح.... ارمیا جون با شوق و ذوق بیدار شد و اماده رفتن به مهد شد...تا وارد مهد شدیم بچه های گریون و مامانا رو دید و یهو قیافه ش تغییر کرد..بردمش توی کلاس و صندلی ش رو نشون دادم.که خانم مدیر گفتن مامانا نمونن.من اومدم بیرون و ارمیا موند و گریه و مهد و خانم مدیر که دستشو نگه داشت...اما من اومدم خونه تا ساعت 11:30 که رفتم دنبالش.دوباره همون ارمیای اول صبح بود وشاکی از اینکه بهشون صبحونه ندادن..از روز بعد با بابایی رفتی.چونن اگه من میبردم صد درصد دوباره گریه و لجبازی میکردی!!!!!!!!!       ارمیا جون و همکلاسی ها...
15 مهر 1395

ارمیا جونم تو این چندماه

  گل پسرم اقا شده...مرد شده..همیشه سلام میکنه.خودشو با بازی کردن سرگرم میکنه. نقاشی کردن رو خیلی دوست داره. دوچرخه بازی هم یکی از سرگرمی هاشه تو اتاق خودش میخوابه تا دوماه دیگه هم باید بره مهد چندتا از نقاشی هاشو میزارم اینجا... جامدادی پسری که خاله جون درستش کرده   اتوبوسی که اری جون کشیده تلویزیون ledبا میزش در حال نمایش تام و جری فعلا از همین دوتا عکس داشتم...   ...
16 مرداد 1395

فروردین 95 با اری جون

سلام در دونه من امسال هم متاسفانه با سرماخوردگی شدید سال نو رو شروع کردی و تا یه هفته اصلا سرحال نبودی... بعد از شما هم که من سرما خوردم که واقعا روزای بدی بود و سرما خوردگی وحشتناکی.سیزده بدر هم که بارون شدید که از صبح تا غروب ادامه داشت و ما مجبور شدیم سیزده مونو تو خونه بدر کنیم... ولی بجاش جمعه ی بعداز سیرده رفتیم جنگل و کلی بهمون خوش گذشت.هفته ی قبل هم که عروسی پسر داایی عزیزم بود و واقعا خوش گذشت و حالا عکسای این مدت... ...
29 فروردين 1395

ارمیا و هفت سین 95

امسال هم متاسفانه ارمیاجون سال جدید رو با سرماخوردگی شدید شروع کرد...اما امیدورام که در پناه خداوند مهربان امسال یکی از بهترین سالهای زندگی مون باشه...سالی سرشاز از عشق سلامتی سعادت برکت محبت و همه ی چیزهای خیلی خیلی خوب    ...
10 فروردين 1395

عکسای زمستونه اری بلا

  سلام دردونه من خیلی وقته که برات پست نگذاشتم..عکسایی که تو این مدت گرفتیم رو میزارم تا یادگاری بمونه... اری جون در مراسم حلیم زنی   گل پسریم بعد یه سرماخوردگی طولانی در جنگل شهرمون  عسل مامان و شب یلدا  دی 94 با علی جون بازهم جنگل بلای مامان با عینک عزیزجون  تولد علی جون   ...
9 بهمن 1394

بافتنی های من

  این از ژیله ایی که برای علی جونم بافتم..مدلش هم گره دار ستونیه...البته دکمه هاشو که زدم خوشگلتر شده ولی الان عکس ازش ندارم... و این هم از کلاه علی جونم ...خوشگل شده و خیلی هم بهش میاد... پ.ن این هم از کلاه دیگه ایی که برای پسری بافتم   این هم از یه کلاه دیگه   شال گردن این هم ازنقاشی هایی که پسری کشیده.. باب اسفنجی!!!! یه بستنی تلفنی  البته خودت عکسا رو انداختی... ...
14 آبان 1394